هممعناsynonym 2واژههای مصوب فرهنگستانهر واحد واژگانی که با واژه یا واژههای دیگر دارای معنی یکسان باشد متـ . مترادف
هممعناییsynonymyواژههای مصوب فرهنگستانرابطۀ معنایی میان واحدهای واژگانی دارای معنی یکسان متـ . ترادف
هممعناییsynonymyواژههای مصوب فرهنگستانرابطۀ معنایی میان واحدهای واژگانی دارای معنی یکسان متـ . ترادف
هممعنای مطلقabsolute synonymواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هممعنا که بهفرض وجود، ازهرنظر و در همۀ بافتها با واژه یا واژههای دیگر دارای معنی یکسان باشد متـ . مترادف مطلق
هممعنای نسبیpartial synonymواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هممعنایی که در برخی بافتها با واژه یا واژهها دیگری دارای معنای یکسان است بهنحویکه شرایط صدق جمله با جایگزین کردن آنها تغییر نمیکند متـ . مترادف نسبی
هممعنای مطلقabsolute synonymواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هممعنا که بهفرض وجود، ازهرنظر و در همۀ بافتها با واژه یا واژههای دیگر دارای معنی یکسان باشد متـ . مترادف مطلق
هممعنای نسبیpartial synonymواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هممعنایی که در برخی بافتها با واژه یا واژهها دیگری دارای معنای یکسان است بهنحویکه شرایط صدق جمله با جایگزین کردن آنها تغییر نمیکند متـ . مترادف نسبی
هممعناییsynonymyواژههای مصوب فرهنگستانرابطۀ معنایی میان واحدهای واژگانی دارای معنی یکسان متـ . ترادف