هنجار

hanjār

معنی

۱. [مجاز] راه‌و‌روش؛ طرز و قاعده.
۲. [قدیمی] راه؛ طریق؛ جاده: ◻︎ ز هنجار دیگر درآمد به روم / فروماند گنج اندران مرزوبوم (نظامی۵: ۸۹۸).
۳. [قدیمی، مجاز] راه راست.

مترادف

۱. رفتار، روال، روش، سیره
۲. ضابطه، قاعده، قانون، معیار
۳. سبک، سیاق، شیوه
۴. جاده، راه، طریق

جست‌وجوی دقیق

هنجار

لغت‌نامه دهخدا

هنجار. [ هَِ / هََ ] (اِ) راه و روش و طریق و طرز و قاعده و قانون . (برهان ). در سنسکریت سمکارا به معنی گشتن و گردیدن و راه است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : به آخر شکیبایی آورد پیش که جز آن نمی دید هنجارخویش .<br

هنجار

فرهنگ فارسی عمید

۱. [مجاز] راه‌و‌روش؛ طرز و قاعده.۲. [قدیمی] راه؛ طریق؛ جاده: ◻︎ ز هنجار دیگر درآمد به روم / فروماند گنج اندران مرزوبوم (نظامی۵: ۸۹۸).۳. [قدیمی، مجاز] راه راست.

هنجار

فرهنگ فارسی معین

(هَ) (اِ.) 1 - روش ، طریق . 2 - قاعده ، قانون .

هنجار

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. رفتار، روال، روش، سیره ۲. ضابطه، قاعده، قانون، معیار ۳. سبک، سیاق، شیوه ۴. جاده، راه، طریق

هنجار

دیکشنری فارسی به انگلیسی

estate, manner, method, norm, normal, pleasant, rule

جست‌وجوی هم‌آوا

بی هنجار

لغت‌نامه دهخدا

بی هنجار. [ هََ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنجار) راهی که جاده نداشته باشد. (آنندراج ). بی راه . (ناظم الاطباء). رجوع به هنجار شود : چون دلیلان مخالفند بگردزین کژآهنگ راه بی هنجار. اوحدی (از آنندراج ). || که راه و مقصد

بی‌هنجار

anomic

واژه‌های مصوب فرهنگستان

مربوط به بیهنجاری

تأثیر هنجار

normative influence

واژه‌های مصوب فرهنگستان

آن دسته از تعاملات میان افراد که موجب می‌شود افراد به‌گونه‌ای احساس و فکر و عمل کنند که با هنجارهای اجتماعی (social norms) مطابق باشد متـ . تأثیر اجتماعی هنجار normative social influence

هنجار کردن

دیکشنری فارسی به عربی

طبع

بد هنجار

دیکشنری فارسی به انگلیسی

corrupt

جست‌وجوی مشابه

هنجاری

دیکشنری فارسی به عربی

حالة طبيعية

هنجارش

گویش مازنی

روش درست

هنجارا

دیکشنری فارسی به انگلیسی

normally

هنجارشدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

normalize

هنجارگر

دیکشنری فارسی به انگلیسی

normalizer

جست‌وجوی متن

normalised

دیکشنری انگلیسی به فارسی

عادی شده است، هنجار، هنجار شده

hierological

دیکشنری انگلیسی به فارسی

هنجار

normatively

دیکشنری انگلیسی به فارسی

هنجار

hieronymian

دیکشنری انگلیسی به فارسی

هنجار

hunkerousness

دیکشنری انگلیسی به فارسی

هنجار بودن

جست‌وجوی هم‌آغاز

هنجار کردن

دیکشنری فارسی به عربی

طبع

هنجاری

دیکشنری فارسی به عربی

حالة طبيعية

هنجارش

گویش مازنی

روش درست

هنجار بخشیدن به زبان

دیکشنری فارسی به انگلیسی

normalize

هنجار بخشیدن به متن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

normalize

جست‌وجوی هم‌قافیه

نابهنجار

لغت‌نامه دهخدا

نابهنجار. [ب ِ هََ ] (ص مرکب ) بی قاعده . بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). که هنجار ندارد. که بهنجار نیست . ناموزون . ناهماهنگ . نامتناسب . مقابل بهنجار. رجوع به بهنجار شود.

ناهنجار

لغت‌نامه دهخدا

ناهنجار. [ هََ ](ص مرکب ) بی راه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نه به آئین . (یادداشت مؤلف ). بی قاعده . برخلاف طریقه ٔ معین . (لغات فرهنگستان ). نامناسب . || درشت . ناهموار. (از ناظم الاطباء). خشن . ناملایم . ناخوار. ناخار.- رفتار ناهنجار ؛ رفتار ب

بی هنجار

لغت‌نامه دهخدا

نابهنجار

فرهنگ فارسی عمید

بی‌نظم‌وترتیب؛ بی‌قاعده؛ ناموزون.

ناهنجار

فرهنگ فارسی عمید

۱. بی‌قاعده؛ بی‌راه و نامناسب.۲. [مجاز] زشت و ناپسند.۳. [مجاز] کج و ناهموار.

درپیوند

بیشتر بدانید

هنجار

hanjār

معنی

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به عربی

گویش مازنی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

گویش مازنی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید