انضباطلغتنامه دهخداانضباط. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) سامان گرفتن . بنوا شدن . خوب نگاهداشته شدن . نظم داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) پیوستگی و مضبوطی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نظم و انتظام و ترتیب و درستی و عدم هرج و مرج . (ناظم الاطباء). سامان پذیری و آراستگی . || (اصطلاح نظامی ) پیروی کا
انضباطدیکشنری عربی به فارسیانضباط , انتظام , نظم , تاديب , ترتيب , تحت نظم و ترتيب در اوردن , تاديب کردن
انضباطفرهنگ فارسی عمید۱. رفتار دارای نظم و پیرو اصول معین.۲. (اسم) قاعده یا اصول حاکم بر فعالیتها در رفتارها.
انضباطdiscipline 1واژههای مصوب فرهنگستانقانون یا مجموعهقوانین حاکم بر رفتار یا فعالیت سربازان و دیگر نظامیان
کاسنیفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو با برگهای کرکدار، ساقهای کوتاه، و گلهای آبی که ریشه، برگ، و دانۀ آن مصرف دارویی دارد؛ تلخک؛ تلخجوک؛ تلخجکوک؛ انگوپا؛ انوپا؛ هندبید. Δ هرگاه دانههای تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ میکند.
بیدلغتنامه دهخدابید. (اِ) درختی است مشهور و آن را به عربی صفصاف خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). درختی است از تیره ٔ بیدها و جنسهای بسیار دارد مانند سفیدو زرد و بید معلق و همه ٔ جنسهای این نوع دارای ماده ٔ سالی سین هستند که در مداوای درد مفاصل مؤثر است و ضد تب میباشد . درختی است مشهور و