هنرورلغتنامه دهخداهنرور. [هَُ ن َرْ وَ ] (ص مرکب ) (از: هنر + ور، پساوند اتصاف و دارندگی ) دارای هنر. هنرمند. باهنر : غماز را به حضرت سلطان که راه دادهم صحبت تو همچو تو باید هنروری . سعدی .هنرور چنین زندگانی کندجفا بیند و مهربان
هنروریلغتنامه دهخداهنروری . [ هَُ ن َرْ وَ ] (حامص مرکب ) هنرمندی . هنر داشتن : از نفس پرور هنروری نیاید. (گلستان ).
برخورد انرژیگیرendoergic collisionواژههای مصوب فرهنگستانبرخورد ناکِشسانی که در آن بخشی از انرژی جنبشی ذرۀ فرودی صرف برانگیزش یا یونش ذرۀ هدف میشود
واکنش انرژیگیرendoergic reactionواژههای مصوب فرهنگستانواکنشی که در آن سامانه از محیط اطرافش انرژی جذب میکند
هنروریلغتنامه دهخداهنروری . [ هَُ ن َرْ وَ ] (حامص مرکب ) هنرمندی . هنر داشتن : از نفس پرور هنروری نیاید. (گلستان ).
هنروریلغتنامه دهخداهنروری . [ هَُ ن َرْ وَ ] (حامص مرکب ) هنرمندی . هنر داشتن : از نفس پرور هنروری نیاید. (گلستان ).