هنگارلغتنامه دهخداهنگار. [ هََ ] (اِ) تندی و تیزی .(برهان ). هنگارد. (آنندراج ). رجوع به هنگارد شود.
سامانۀ اعتمادیhonour systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای برای جمعآوری کرایه بدون استفاده از روشهای واپایش بلیت
قتل ناموسیhonour killingواژههای مصوب فرهنگستانقتل یکی از بستگان، بهویژه دختران و زنانی که باعث بیآبرویی در خانواده شدهاند
دور افتخار1lap of honour/lap of honorواژههای مصوب فرهنگستاندور ابراز شادی تیم یا ورزشکاران فاتح در زمین یا راهه/ پیست
حنائرلغتنامه دهخداحنائر. [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حنیره . کنگره ٔ طاق و کمان یا کمان بی زه و کمانچه ٔ پنبه زدن زنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هنگاریدنلغتنامه دهخداهنگاریدن . [ هََ دَ ] (مص ) زور و ستم ورزیدن . || تند و تیز و سخت شدن و از این فعل فقط سیوم شخص مفرد زمان حال و استقبال مستعمل است . (ناظم الاطباء).
هنگاریدنلغتنامه دهخداهنگاریدن . [ هََ دَ ] (مص ) زور و ستم ورزیدن . || تند و تیز و سخت شدن و از این فعل فقط سیوم شخص مفرد زمان حال و استقبال مستعمل است . (ناظم الاطباء).
شهنگارلغتنامه دهخداشهنگار. [ ش َ ن ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از فریب و دغای عظیم باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). صحیح شاکار است . رجوع به شاکار شود.