هواسیدنلغتنامه دهخداهواسیدن . [ هََ دَ ] (مص ) سوختن از بی آبی و تشنگی . (یادداشت مؤلف ). || پژمرده و گندمگون شدن . کم خون گردیدن چنانکه لب از بیماری . (یادداشت مؤلف ).
ذبیبلغتنامه دهخداذبیب . [ ذَ ] (ع مص ) هواسیدن لب از تشنگی ، یعنی خوشیدن و پژمریدن آن . (از تاج المصادر بیهقی ).
ذبوبلغتنامه دهخداذبوب . [ ذُ ] (ع مص ) ذَبَب . (در همه ٔ معانی ).خوشیدن و هواسیدن لب از تشنگی و جز آن . || لاغر گردیدن تن . || پژمریدن گیاه . || گردیدن و متغیر شدن گونه ٔ کسی . || دیوانه شدن . || اندک باقی ماندن از روز.
ذببلغتنامه دهخداذبب . [ ذَ ب َ ] (ع مص ) ذَب ّ. ذبوب . ذَبب ِ شفه ؛ هواسیدن و خوشیدن و پژمریدن لب از تشنگی و جز آن . || ذبب جسم ؛ لاغر شدن تن . || ذبب نبت ؛ پژمریدن گیاه . پلاسیدن سبزه . || ذبب نهار؛ اندک باقی ماندن از روز. || ذبب لون ؛ بگردیدن گونه . متغیر شدن رنگ .
ضوعلغتنامه دهخداضوع . [ ض َ ] (ع مص ) جنبانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || برکندن . (منتهی الارب ). || بی آرام کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). هواسیدن یعنی پژمرده و بی آب شدن . || ترسانیدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || شکافتن . دوپاره کردن
ذبلغتنامه دهخداذب . [ ذَب ب ] (ع مص ) دفع. دفع کردن . منعکردن . بازداشتن . دور کردن . ذب از کسی ؛ راندن و بازداشتن از او : اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از حریم خویش به غوغا گرائیدند. (جهانگشای جوینی ). || درآمدن . || آمد و شد کردن ودر جائی قرار نگرفتن . متردّد بودن