هودلغتنامه دهخداهود. (اِ) رکو و لته ٔ سوخته را گویند که بر بالای سنگ آتش زنه نهند و چخماق بر آن زنند تا آتش در آن افتد. || جامه ای را نیز گفته اند که نزدیک به سوختن رسیده و زرد شده باشد. (برهان ).
هودلغتنامه دهخداهود. (اِخ ) دهی است از دهستان بیدشهر شهرستان لار. دارای 489 تن سکنه ، آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و صیفی و کار دستی مردم آنجا گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
هودلغتنامه دهخداهود. (اِخ ) هودبن شالخ بن ارفحشدبن سام بن نوح . این نسبی است که مؤلف حبیب السیر برای او ذکر کرده و نام پدرش را مؤلف منتهی الارب عابر نوشته است . اصطخری نوشته است که قبر این پیامبر در حضرموت است . (یادداشت مؤلف از مسالک اصطخری ). پیامبری است که مطابق آیه ٔ <span class="hl"
هودلغتنامه دهخداهود. (ع اِ) جهودان . (منتهی الارب ). یهود، و گفته اند ج ِ هائد است و سپس یهود رابدان خوانده اند و بر این پایه لفظ عربی است . اما نیز گفته اند که مانند الفاظی چون نوح و لوط از زبانهای دیگر به عربی وارد شده است و بعید نیست که در این معنی مخفف «یهود» باشد به حذف یاء. (اقرب الموا
حوثلغتنامه دهخداحوث . [ ح َ ] (ع اِ) رگ جگر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ترکهم حوث بوث و حوثاً بوثاً؛ متفرق و پراکنده و پریشان کرد ایشان را. (منتهی الارب ).
حوثلغتنامه دهخداحوث . [ ح َ ث ُ ] (ع اِ) به معنی حیث باشد. لغت طائی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیث شود.
حوتلغتنامه دهخداحوت . (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ). سمک . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ماهی بزرگ . ج ، احوات ، حَوَتَه ، حیتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : بهتر از حوت به آب اندر وز رنگ بکوه تیزتر ز آب بشیب اندر و ز آتش بفراز. <p clas
حوتلغتنامه دهخداحوت . [ ح َ ] (ع مص ) حَوَتان . گرد چیزی برگشتن مرغ و وحشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
هودیلغتنامه دهخداهودی . (اِخ ) امرای تجیبی و هودی در سرقسطه ٔ اسپانیا از410 تا 536 هَ . ق . سلطنت کردند و به دست عیسویان برافتادند. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 22).
هوداسلغتنامه دهخداهوداس . (اِخ ) اکتاو. یکی از خاورشناسان فرانسوی است که نسخه ٔ عربی سیره ٔ جلال الدین مینکبرنی را به چاپ رسانیده است . تولد او درسال 1840 م . اتفاق افتاده و استاد مدرسه ٔ السنه ٔ شرقی پاریس بوده است . او راست : طرف المغربیة، مکاتیب مخطوطة و چن
هودجلغتنامه دهخداهودج . [ هََ / هُو دَ ] (ع اِ) چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست . (یادداشت مؤلف ). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث ). هوده . بارگیر. (منتهی الارب ) <s
هودیلغتنامه دهخداهودی . (اِخ ) امرای تجیبی و هودی در سرقسطه ٔ اسپانیا از410 تا 536 هَ . ق . سلطنت کردند و به دست عیسویان برافتادند. (ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 22).
هوداسلغتنامه دهخداهوداس . (اِخ ) اکتاو. یکی از خاورشناسان فرانسوی است که نسخه ٔ عربی سیره ٔ جلال الدین مینکبرنی را به چاپ رسانیده است . تولد او درسال 1840 م . اتفاق افتاده و استاد مدرسه ٔ السنه ٔ شرقی پاریس بوده است . او راست : طرف المغربیة، مکاتیب مخطوطة و چن
هودجلغتنامه دهخداهودج . [ هََ / هُو دَ ] (ع اِ) چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست . (یادداشت مؤلف ). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث ). هوده . بارگیر. (منتهی الارب ) <s
دره جهودلغتنامه دهخدادره جهود. [ دَرْ رَ ج ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 12هزارگزی جنوب باختری دهدز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
جهودلغتنامه دهخداجهود. [ ج ُ ] (ص ، اِ) یهود. (دهار). یهودی . کلیمی . اسرائیلی : دگر دین موسی که خوانی جهودکه گوید جز این را نشاید ستود. فردوسی .بنگر بچه علم و فضل گشته ست یعقوب جهود و تو مسلمان . ناصرخسرو
سهودلغتنامه دهخداسهود. [ س َ ] (ع ص ) نوجوان تازه بدن یا درازبالای توانا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).