هودجلغتنامه دهخداهودج . [ هََ / هُو دَ ] (ع اِ) چیزی چون سبدی بزرگ و سایبانی بر سر آن که بر پشت اشتر نهند و بر آن نشینند و آن مانند کجاوه و پالکی جفت نیست . (یادداشت مؤلف ). کجاوه ای که در آن زنان نشینند و عماری شتر. (غیاث ). هوده . بارگیر. (منتهی الارب ) <s
گودگزلغتنامه دهخداگودگز. [ گُو گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شهربابک شهرستان یزد که در 2 هزارگزی خاور شهربابک ، کنار راه شهربابک به یزد واقع شده است . جلگه و معتدل مالاریایی است و 171 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تا
گودگزلغتنامه دهخداگودگز. [ گُو گ ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوده از بخش بستک شهرستان لار که در 20000 گزی شمال خاوری بستک در دامنه ٔ جنوبی کوه بناب واقع شده . گرمسیر مالاریایی است و سکنه ٔ آن 268 تن است . آب آن از قنات و باران
گودگزلغتنامه دهخداگودگز.[ گُو گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری زرند و 13 هزارگزی خاور فرعی زرند به راور. سکنه ٔ آن یک خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <sp
گودیزلغتنامه دهخداگودیز. (اِخ ) دهی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 18 هزارگزی جنوب شهداد، سر راه فرعی گوک به شهداد. جلگه و گرمسیر است و سکنه ٔ آن 360 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و
ودجلغتنامه دهخداودج . [ وَ ] (ع مص ) رگ گردن بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رگ زدن ستور. (تاج المصادر زوزنی ). قصد کردن رگ گردن ستور را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیکو و راست کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || صلح افکندن میان قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
فشللغتنامه دهخدافشل . [ ف ِ ] (ع اِ) پرده ٔ هودج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنچه بر هودج گسترند وزنان بر آن نشینند. ج ، فشول . (منتهی الارب ). چیزی که زن زیر خود قرار دهد در هودج . (از اقرب الموارد).