هوزلغتنامه دهخداهوز. (اِخ ) خوز. رجوع به خوز شود. جمع معرب آن اهواز است و نام قوم ساکن خوزستان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هوزلغتنامه دهخداهوز. [ هََ وْ وَ ] (اِ) دومین صورت از صور هشتگانه ٔ حروف جُمَّل که شامل سه حرف «هَ» و «و» و «ز» و به ترتیب برابر با پنج و شش و هفت است : به هر لغت که تو گویی سخن توانی گفت که اصل هر لغتی را تو ابجد و هوزی . منوچهری .<b
هوزلغتنامه دهخداهوز. (اِ) آواز تند و تیز را گویند مانند صدایی که از طاس برنجی و امثال آن برآید. (برهان ) : باز بانگ اندراوفتاد به هوزآهو آزاد شد ز پنجه ٔ یوز.نظامی .
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
قانون گاوسGauss' lawواژههای مصوب فرهنگستانیکی از نشانههای سطح زیرین لایه که معمولاً در ابعاد کوچکتر از یک متر دیده میشود و شامل فرورفتگیهای حبابیشکل کمابیش عمیق و برآمدگیهای نامنظمی است که حاصل فرورفتگی ذرات آواری ماسه و ذرات درشتتر در بستر گِلی یا رُسی است
نگاشت گاوسGauss mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشتی که به هر نقطه از رویه، بُردارِ قائم یکة همان نقطه را نسبت میدهد
نقطههای گاوسGauss pointsواژههای مصوب فرهنگستاننقطههای کانونی و گرهی و اصلی در هر عدسی یا سامانۀ عدسیها متـ . نقطههای اساسی cardinal points
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
هوزنلغتنامه دهخداهوزن . [ هََ زَ ] (ع اِ) هر گرد و غبار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرغی است . (منتهی الارب ).
هوزانلغتنامه دهخداهوزان . (اِ) نرگس شکفته را گویند. (برهان ). آیا دگرگون شده ٔ کلمه ٔ موژان نیست ؟ (یادداشت مؤلف ).
هوزبلغتنامه دهخداهوزب . [ هََ زَ ] (ع ص ) شتر توانا بر سیر. || شتر کلانسال . || (اِ) کرکس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هوژهلغتنامه دهخداهوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) پرنده ای است کوچک و آن را به عربی صعوه میگویند. و با زای هوز، صفاهانیان چکاوک را گویند. (برهان ). ابوالملیح .
لامبرلغتنامه دهخدالامبر. [ ب ِ ] (اِخ ) ژان هانری . فیلسوف وریاضی دان فرانسوی . مولد مول هوز. (1777-1728 م .).
چنگلاهیلغتنامه دهخداچنگلاهی . [ چ َ ] (اِ) پرنده ای است که غلیواج گویند و بجای های «هوز» های «حطی » و نون هر دو بنظر آمده است . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به غلیواج شود.
هوزنلغتنامه دهخداهوزن . [ هََ زَ ] (ع اِ) هر گرد و غبار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرغی است . (منتهی الارب ).
هوزانلغتنامه دهخداهوزان . (اِ) نرگس شکفته را گویند. (برهان ). آیا دگرگون شده ٔ کلمه ٔ موژان نیست ؟ (یادداشت مؤلف ).
هوزبلغتنامه دهخداهوزب . [ هََ زَ ] (ع ص ) شتر توانا بر سیر. || شتر کلانسال . || (اِ) کرکس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ملهوزلغتنامه دهخداملهوز. [ م َل ْ ] (ع ص ) مرد استواراندام آگنده گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سیاه سپیدموی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه مویهای وی سیاه سپید شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داغ کرده بر تندی زیر بناگوش . (منتهی الارب )
اهوزلغتنامه دهخدااهوز. [ اَ هَْوَ ] (اِخ ) نام تیراندازی بوده بغایت قادرانداز در زمان انوشیروان ، گویند با سیف ذویزن همراه شده بود، پادشاه حبشه را به تیر نخست کشت و ملکش را گرفت . (برهان ) (هفت قلزم ). کلمه محرف «وهرز» و «اوهزر» است .