دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
قانون گاوسGauss' lawواژههای مصوب فرهنگستانیکی از نشانههای سطح زیرین لایه که معمولاً در ابعاد کوچکتر از یک متر دیده میشود و شامل فرورفتگیهای حبابیشکل کمابیش عمیق و برآمدگیهای نامنظمی است که حاصل فرورفتگی ذرات آواری ماسه و ذرات درشتتر در بستر گِلی یا رُسی است
نگاشت گاوسGauss mapواژههای مصوب فرهنگستاننگاشتی که به هر نقطه از رویه، بُردارِ قائم یکة همان نقطه را نسبت میدهد
نقطههای گاوسGauss pointsواژههای مصوب فرهنگستاننقطههای کانونی و گرهی و اصلی در هر عدسی یا سامانۀ عدسیها متـ . نقطههای اساسی cardinal points
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
استخباراتدیکشنری عربی به فارسیهوش , زيرکي , فراست , فهم , بينش , اگاهي , روح پاک يا دانشمند , فرشته , خبرگيري , جاسوسي , استخبارات , اطلاعات , ضدّ اطلاعات , سازمان امنيت و اطلاعات , حفاظ اطلاعات
یابشلغتنامه دهخدایابش . [ ب ِ ] (اِمص ) یابیدن . (ناظم الاطباء). یافتن . || دریافت و ادراک و هوش و فراست و دانش . (ناظم الاطباء) : چونکه گوهر نیست تابش چون بودچونکه نبود ذکر یابش چون بود.مولوی .
تمیزفرهنگ فارسی عمید۱. پاک؛ پاکیزه.۲. فرق و امتیاز.۳. هوش و فراست.⟨ تمیز بودن: (مصدر لازم) پاک و پاکیزه بودن.⟨ تمیز دادن: (مصدر متعدی) بازشناختن؛ فرق گذاشتن و تشخیص دادن.⟨ تمیز کردن: (مصدر متعدی) پاک و پاکیزه کردن.
ناهوشمندلغتنامه دهخداناهوشمند. [ م َ ] (ص مرکب ) بی هوش . (آنندراج ). کم هوش . بی فراست . بی عقل . بی خرد : بفرمود کو را به زندان برندبه نزدیک ناهوشمندان برند. فردوسی .وزیران کج بین ناهوشمندرساندند در شاه و ملکش گزند. <p class=
حماد ضریرلغتنامه دهخداحماد ضریر. [ ح َم ْ ما ض َ ] (اِخ ) مکنی به ابواسماعیل . با اینکه کور مادرزاد بود هوش و فراست بی اندازه داشت و بمحافل درس فقها و علمای عصر حضور مییافت و در فقه و حدیث و دیگر علوم متبحر و استاد شد وآنگاه بنای تدریس گذارد. پاره ای از شاگردان او در علم و دانش شهرت یافته اند. وی
هوشلغتنامه دهخداهوش . [ هََ / هُو ] (اِ) کر و فر و خودنمایی . (برهان ). جهانگیری و رشیدی به این معنی آورده اند و ظاهراً مصحف بوش است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هوشلغتنامه دهخداهوش .[ هََ وَ ] (ع مص ) مضطرب گردیدن . || خردشکم گشتن از لاغری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هوشلغتنامه دهخداهوش . (اِ) زیرکی و آگاهی و شعور و عقل و فهم و فراست را گویند. (برهان ). و خودداری و احساس و تمییز : برفتش دک و هوش وز پشت زین فکند از برش خویشتن بر زمین . دقیقی .بشد هوش از آن چار خورشیدچهرخروشان شدند از غم و د
هوشلغتنامه دهخداهوش . (اِخ ) دهی است از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 100 تن سکنه ، آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله ، لبنیات و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
هوشلغتنامه دهخداهوش . (اِخ ) دهی است از دهستان خرم رود شهرستان تویسرکان . دارای 359 تن سکنه ، آب آن از قنات و خرم رود و محصول عمده اش غله ، توتون ، لبنیات و چوب قلمستان است . کار دستی زنان آنجا قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir
دتهوشلغتنامه دهخدادتهوش . [ دَ ] (اِ) هیأت اوستایی کلمه ٔ «دی » است . هیأت دیگر آن دَذوَه است «دادار» یا آفریننده و آفریدگار و همیشه صفت اهورامزدا آورده شده است . این کلمه از مصدر«دا» به معنی دادن و آفریدن و ساختن و بخشودن است ودر پهلوی «داتن » و در فارسی «دادن » شده است و از همین بنیاد است
خیره هوشلغتنامه دهخداخیره هوش . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کودن . خرفت : چنین هم برآورد بیژن خروش که ای ترک بدگوهر خیره هوش .فردوسی .
جهوشلغتنامه دهخداجهوش . [ ج َ ] (ع ص ) آنکه یک جا قرار نگیرد و از زمینی بزمین دیگر رود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جهوشلغتنامه دهخداجهوش . [ ج ُ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَهْش و جهشان شود.
خله کاهوشلغتنامه دهخداخله کاهوش . [ خ ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. دارای 110 تن سکنه . محصول آن غلات دیم و مختصر توتون و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو و سادات آن از تیره ٔ حیدر وتفنگچی اند. خله کاهوش در زبان کردی بمعنی دا