هونلغتنامه دهخداهون . (اِخ ) (در تداول ، هونها به صورت جمع به کار رود) نام قومی از اقوام زردپوست وحشی که از اوائل قرن دوم میلادی در شمال بحر خزر و حوالی رود ولگا و اورال سکونت اختیار کردند و سپس به طرف اروپا هجوم بردند و در 247 م . دسته ای از آنها روم را تهد
هونلغتنامه دهخداهون . (صوت ) کلمه ای است که برای تأکید گویند. (آنندراج ). کلمه ٔ تأکید و کلمه ٔ استکراه است . (غیاث اللغات ). هین : پیش آمده در رهش دو وادی یک آتش بد یکیش گلگون آواز آمد که رو در آتش تا یافت شوی به گلستان هون .مو
هونلغتنامه دهخداهون . (ع اِمص ) رسوایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خزی . (اقرب الموارد). || خواری . || مشقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خَلق . (اقرب الموارد). تمامی آفرینش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) مهانة. هوان . خوار شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). خوار گردیدن . (منتهی الارب
هونلغتنامه دهخداهون . (هندی ،اِ) به ضم ها و سکون نون و واو غیرملفوظ به معنی زر مسکوک رایج دکن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (برهان ).- هون اچترائی ؛نوعی از هون است که واضع آن اچترائی نام راجه شده باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
هونلغتنامه دهخداهون . [ هََ ] (ع اِ) روش و گرانباری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: اًمْش ِ علی هونک ؛ به روش و وقار خویش رو. || (ص ) مرد خرد و حقیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (مص ) آسان گشتن . || سبک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خوار گردیدن . (منتهی الارب ).
پهوینلغتنامه دهخداپهوین . [ پ ِ هو ی ِ ](اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز ایالت در قسمت شرقی هندوچین ، در کشور آنام ، واقع در چهارصد هزارگزی جنوب شرقی هوئه . (قاموس الاعلام ترکی ).
گیحونلغتنامه دهخداگیحون . [ گ َ ] (اِخ ) تحریری از جیحون باشد. مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی نویسد: معلوم نیست اعراب اسم جیحون و سیحون را از کجا گرفته اندولی دور نیست از یهودیان اقتباس کرده باشند زیرا درکتاب تکوین تورات (2:11، <s
هپیونلغتنامه دهخداهپیون . [ هََ ] (اِ)تریاک . افیون . (برهان ) (آنندراج ). هبیون . (ناظم الاطباء). ابیون . اپیون . از یونانی اُپیُون مبدل اپوس ،لاتینی اپیوم (به معنی مایع)، و آن شیره ٔ بسته ٔ تخمدانهای نارس خشخاش است . (ازبرهان چ معین حاشیه ٔ ص 86، ذیل : اپیون
هوینلغتنامه دهخداهوین . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردانگه ٔ بخش هوراند شهرستان اهر، دارای 109 تن سکنه . (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هونقانلولغتنامه دهخداهونقانلو. [ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی . این طایفه مرکب از ششصد خانوار است که در هونقان مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ).
هونطاعلغتنامه دهخداهونطاع . [ ] (اِخ ) (یوم ...) از ایام عرب است .رجوع به حونطاع و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
هونولولولغتنامه دهخداهونولولو. [ هَُ ن ُ ] (اِخ ) پایتخت مجمعالجزایر هاوایی در اقیانوس کبیر، دارای مناظر طبیعی زیبا و 300000 تن جمعیت .
هونگ ناملغتنامه دهخداهونگ نام . (اِخ ) از شهرهای کره ٔ شمالی ، دارای 150000 تن جمعیت . (فرهنگ عمید).
هونقانلولغتنامه دهخداهونقانلو. [ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی . این طایفه مرکب از ششصد خانوار است که در هونقان مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ).
هونطاعلغتنامه دهخداهونطاع . [ ] (اِخ ) (یوم ...) از ایام عرب است .رجوع به حونطاع و رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
هونولولولغتنامه دهخداهونولولو. [ هَُ ن ُ ] (اِخ ) پایتخت مجمعالجزایر هاوایی در اقیانوس کبیر، دارای مناظر طبیعی زیبا و 300000 تن جمعیت .
داهونلغتنامه دهخداداهون . (اِ) بگفته ٔ شعوری در لسان العجم بمعنی داهول است که دام آهو باشد. (شعوری ج 1 ورق 422). اما مصحف داهول مینماید.
دورهونلغتنامه دهخدادورهون . [ دُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خانمیرزا بخش لردگان شهرستان شهرکرد. در 39 هزارگزی شمال خاور لردگان متصل به راه عمومی لردگان به پل کوه . دارای 378 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات است . (از فرهنگ جغر
جیهونلغتنامه دهخداجیهون . [ ج َ ] (اِخ ) جیحون . نام رود معروف در ترکستان ، آنرا بفارسی آمودریا و در زمان قدیمتر وخشاب میگفتند که به یونانی همین کلمه ٔ ایرانی را به شکل اوخسوس بر آن اطلاق کردند. (از فرهنگ شاهنامه ٔ ولف ). رجوع به جیحون شود.
چاهونلغتنامه دهخداچاهون . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت که در 35 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و 2 هزارگزی شمال راه مالرو دارزین به ساردوئیه واقع شده و 22 تن