هیونلغتنامه دهخداهیون . [ هََ ] (اِ) به معنی شتر باشد مطلقاً و به عربی بعیر خوانند و بعضی گویند هیون شتر جمازه است و بعضی شتر بزرگ را گویند و هرجانور بزرگ را نیز گفته اند. (برهان ). شتر بزرگ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). شتر بزرگ جمازه . (صحاح الفرس ). شتر جمازه که به رفتار تند و تیز است و سوار آن
هیونفرهنگ فارسی عمید۱. شتر.۲. شتر تندرو.۳. شتر بزرگ: ◻︎ تو را کوهپیکر هیون میبرد / پیاده چه دانی که خون میخورد (سعدی۱: ۱۷۵).۴. اسب.
پهوینلغتنامه دهخداپهوین . [ پ ِ هو ی ِ ](اِخ ) نام قصبه ٔ مرکز ایالت در قسمت شرقی هندوچین ، در کشور آنام ، واقع در چهارصد هزارگزی جنوب شرقی هوئه . (قاموس الاعلام ترکی ).
گیحونلغتنامه دهخداگیحون . [ گ َ ] (اِخ ) تحریری از جیحون باشد. مؤلف سرزمینهای خلافت شرقی نویسد: معلوم نیست اعراب اسم جیحون و سیحون را از کجا گرفته اندولی دور نیست از یهودیان اقتباس کرده باشند زیرا درکتاب تکوین تورات (2:11، <s
هپیونلغتنامه دهخداهپیون . [ هََ ] (اِ)تریاک . افیون . (برهان ) (آنندراج ). هبیون . (ناظم الاطباء). ابیون . اپیون . از یونانی اُپیُون مبدل اپوس ،لاتینی اپیوم (به معنی مایع)، و آن شیره ٔ بسته ٔ تخمدانهای نارس خشخاش است . (ازبرهان چ معین حاشیه ٔ ص 86، ذیل : اپیون
هونلغتنامه دهخداهون . (اِخ ) (در تداول ، هونها به صورت جمع به کار رود) نام قومی از اقوام زردپوست وحشی که از اوائل قرن دوم میلادی در شمال بحر خزر و حوالی رود ولگا و اورال سکونت اختیار کردند و سپس به طرف اروپا هجوم بردند و در 247 م . دسته ای از آنها روم را تهد
فارس صهیونلغتنامه دهخدافارس صهیون . [ رِ س ُ ص َهَْ ] (اِخ ) دکتر صهیون . پزشکی است که کتاب الشذور الذهبیة فی الموارد الطبیةرا نوشته است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1427).
الهیونلغتنامه دهخداالهیون . [ اِ لا هی یو ] (ع ص ، اِ) ج ِ اِل̍هی ّ در حالت رفع.الهیین . رجوع به الهی شود. || حکمای الهی . اهل علم الهی . (آنندراج ، ذیل الاهیون ). مقابل طبیعیون . الهیین . رجوع به «الهی » و «حکمت » و «علم » شود.