واحهلغتنامه دهخداواحه . [ ح َ ] (ع اِ) (اصطلاح جغرافیایی ) واح . آبادی که در وسط ریگزار قرار دارد و آن لفظی است منقول از لغت مصری . (المنجد). رجوع به واح و واحات شود.
واعیةلغتنامه دهخداواعیة. [ ی َ ](ع ص ) مؤنث واعی . حافظ و نگهبان . (غیاث اللغات ). || نگاه دارنده و شنوا و شنونده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شنوا. (ناظم الاطباء) : گرچه ناصح را بود صد داعیه پند را اذنی بباید واعیه . مولوی .و ر
واهیةلغتنامه دهخداواهیة. [ ی َ ] (ع ص ) سست . (آنندراج ). || از هم افتاده . (غیاث اللغات ). || دریده . (آنندراج ). || تأنیث واه به معنی هرچیز مسترخی . (ازمنتهی الارب ). تأنیث واهی است . رجوع به واهی شود.
وَاعِيَةٌفرهنگ واژگان قرآنفراگیر- شنوا (از مصدر وعي ، و وعي به معناي ريختن چيزي در ظرف است ، و مراد از وعي اذن در عبارت "تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ "اين است که مردم داستان حمل کشتي نوح را در گوش و هوش خود جاي دهند و از يادش نبرند ، تا اثر و فايدهاش که همان تذکر و اندرز گرفتن است مترتب شود. نقل است که رسول خدا (صلياللهعليهوآل
گورارالغتنامه دهخداگورارا. (اِخ ) واحه هایی است در صحرای الجزایر نزدیک واحه های توات و تیدیکلت که 36000 تن جمعیت دارد.
توگ گورلغتنامه دهخداتوگ گور. (اِخ ) شهر و مرکز واحه ای است در کشور الجزایر که آن واحه 80000 تن سکنه دارد و سکنه ٔ مرکز آن 10000 تن است و یکی از مراکز تجارت خرما می باشد. (از لاروس ).
ابورواحهلغتنامه دهخداابورواحه . [ اَ رَ ح َ ] (اِخ ) یزیدبن ایهم . محدث است و صفوان بن ابی عمرو از وی روایت کند.
علقمه ٔ نواحهلغتنامه دهخداعلقمه ٔ نواحه . [ ع َ ق َ م َ ی ِ ن َوْ وا ح َ ] (اِخ ) ابن اسلم بن مرثدبن زیدبن اعلس بن علقمةبن ذی حدن اکبر، مشهور به مطموس ، و بواسطه ٔ اینکه غالب اشعارش در مراثی حمیر است او را نَوّاحه گویند. وی در حسن تشبیه از عجایب روزگار بود. (از الاصابة ج 5</