واخواهلغتنامه دهخداواخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) معترض . (از واژه های نو فرهنگستان ). کسی که واخواست میکند. در برابر واخوانده . رجوع به واخواست و واخواستن و واخوانده شود.
واخواهیلغتنامه دهخداواخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل واخواست . (واژه های نو فرهنگستان ). اعتراض . (فرهنگ رازی ). رجوع به واخواست و واخواستن شود.
واخواهیفرهنگ فارسی عمیداعتراض نسبت به حکمی که در مورد فرد غایب در دادرسی صادر شده؛ اعتراض نسبت به حکم غیابی.
واخواهیلغتنامه دهخداواخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل واخواست . (واژه های نو فرهنگستان ). اعتراض . (فرهنگ رازی ). رجوع به واخواست و واخواستن شود.
واخواهیفرهنگ فارسی عمیداعتراض نسبت به حکمی که در مورد فرد غایب در دادرسی صادر شده؛ اعتراض نسبت به حکم غیابی.
معترضفرهنگ مترادف و متضاداعتراضکننده، اعتراضگر، ایرادگیر، خردهگیر، مخالف، معارض، منتقد، ناراضی، نارضا، واخواه
معترضلغتنامه دهخدامعترض . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) اعتراض کننده . (آنندراج ). آن که اعتراض می کند. (ناظم الاطباء). آنکه بر سخن یا عقیده و عمل دیگری خرده گیرد. خرده گیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیش آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتراض شود. || (اصطلاح حقو
واخواهیلغتنامه دهخداواخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل واخواست . (واژه های نو فرهنگستان ). اعتراض . (فرهنگ رازی ). رجوع به واخواست و واخواستن شود.
واخواهیفرهنگ فارسی عمیداعتراض نسبت به حکمی که در مورد فرد غایب در دادرسی صادر شده؛ اعتراض نسبت به حکم غیابی.
هواخواهلغتنامه دهخداهواخواه . [ هََ خوا / خا ] (نف مرکب ) یار و دوست و محب . (برهان ). هوادار. طرفدار. جانب دار. موافق . (از یادداشتهای بخط مؤلف ) : آن خریدار سخندان و سخن وآن هواخواه هنرمند و هنر. فرخی .</p
هواخواهفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] مشتاق؛ آرزومند: ◻︎ هواخواه توٲم جانا و میدانم که میدانی / که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی (حافظ: ۹۴۶).۲. [مجاز] حامی؛ طرفدار؛ کسی که از دیگری طرفداری بکند.۳. [قدیمی] یار؛ دوست.