وادلغتنامه دهخداواد.(اِ) باد و ریح . (منتهی الارب ). باد است که به عربی ریح گویند چه در فارسی «با» و «و» به هم تبدیل می یابند. (از برهان ) (آنندراج ). || به معنی پسر هم آمده است که در مقابل دختر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). ولی این معنی به غلط استنباط شده است .
واددیکشنری عربی به فارسیدره کوهستاني , مسير رودخانه , دره تنگ , کودک کشي , بچه کش , قاتل بچه جديد الولا ده
وحاد وحادلغتنامه دهخداوحاد وحاد. [ وُ دَ وُ دَ ] (ع ق مرکب ) یک یک دخلوا وحاد وحاد؛ یعنی یک یک درآمدند. (ناظم الاطباء).
وَحيدُ الاتِّجاه (ذُواتِّجاهٍ واحِد)دیکشنری عربی به فارسیيکسويه , يکطرفه , يک جانبه , تک گرايش (داراي گرايش واحد)
وعد و وعیدلغتنامه دهخداوعد و وعید. [ وَ دُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) انذار و ترسانیدن کسی را از کردار و اعمال وی و نوید خیر و شر. (ناظم الاطباء) : ز توحید و قرآن و وعد و وعیدز تأیید و از رسمهای جدید. فردوسی .شب و روز در کار وعد و وعی
چوگاتلغتنامه دهخداچوگات . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. 250 تن سکنه دارد. آب آن از باران . محصولش حبوبات ، ذرت و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واداشتهلغتنامه دهخداواداشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محبوس . زندانی . بازداشته . توقیف شده . || برانگیخته . وادار شده . و رجوع به واداشتن شود.
وادسلغتنامه دهخداوادس . [ دِ ] (ع ص ) گیاه نخست برآمده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد آمده است : گیاهی که روی زمین را بپوشاند. و معنی گیاه نخست برآمده را در ذیل «وِداس » بدینسان آورده است : هر آن گیاه که روی زمین را بپوشاند و شاخه های آن هنوز منشعب نشده باشد اما
وادادلغتنامه دهخداواداد. (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) برگشتن . (آنندراج ) : زاهد ار منعت کند از عاشقی گو طریق عشق را واداد نیست . اسیری لاهیجی (از آنندراج ).کی بهره برد ز عاشقانت زاهد که کندز عشق واداد. اسیر
وادشتلغتنامه دهخداوادشت . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش خوان شهرستان گلپایگان واقع در 7000 گزی جنوب خاوری خوانسار و 6000 گزی خاور راه شوسه ٔ خوانسار به اصفهان نقطه ای است کوهستانی ، سردسیر که 626</spa
وادادنلغتنامه دهخداوادادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بازدادن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پس دادن . دوباره دادن . (ناظم الاطباء). رد کردن : آنچه خوردی واده ای مرگ سیاه از نبات و ورد و از برگ و گیاه . مولوی .خار در پا شد چنین دشوار یاب خ
وادی العجملغتنامه دهخداوادی العجم . [ دِل ْ ع َ ج َ ] (اِخ ) حاکم نشینی است در دامنه های شرقی جبل الشیخ در غرب دمشق . (از قاموس الاعلام ترکی ).
وادی هبیبلغتنامه دهخداوادی هبیب . [ ی ِ هَُ ب َ ] (اِخ ) در مغرب واقع شده است و منسوب به هبیب بن مغفل صحابی است . (از معجم البلدان ).
وادی السیوللغتنامه دهخداوادی السیول . [ دِس ْ س ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است در عربستان . (نخبةالدهر دمشقی ص 110).
وادی صیحانلغتنامه دهخداوادی صیحان . [ ی ِ ] (اِخ ) موضعی است در یمن که دارای معادن نقره است . (الجماهر بیرونی ص 271).
واداشتهلغتنامه دهخداواداشته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محبوس . زندانی . بازداشته . توقیف شده . || برانگیخته . وادار شده . و رجوع به واداشتن شود.
دوادلغتنامه دهخدادواد. [ دُ ] (ع اِ) کرم ریزه . || کرم خشک . || (ص ) مرد تیزرو شتابنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
حرز جوادلغتنامه دهخداحرز جواد. [ ح ِ زِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرزی منسوب به حضرت جواد امام محمد تقی (ع ).- حرز جواد خود کردن ؛ دائم با خود داشتن .- حرز جواد کسی بودن ؛ پیوسته با او بودن . هیچگاه از وی جدا نشدن .
جوادلغتنامه دهخداجواد. [ ج َ ] (ع ص ) سخی . مذکر و مؤنث در آن یکسان است . ج ، اجواد، اجاود، جُوَداء، جُوَدة، جود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرس جواد؛ اسب نیکوروی ، و همچنین فرسة جواد. (منتهی الارب ). اسب تندرو. (اقرب الموارد). اسب نیک رو. (ترجمان علامه ). ج ، جیاد، اجیاد، اجاوید.
جوادلغتنامه دهخداجواد. [ ج َ وادد ] (ع اِ) ج ِ جادّه ، بمعنی شاهراه ها. (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به جاده شود.
جوادلغتنامه دهخداجواد. [ ج َ] (اِخ ) لقب امام محمدبن علی بن موسی الرضابن جعفر علیهم السلام ، امام نهم از ائمه ٔ اثناعشر، ملقب به تقی .مولد آن حضرت روز نوزدهم یا روز نیمه ٔ شهر رمضان سال 195 هَ . ق . و بمدینه بود. مادرش ام ولد بود و سبیکة نام داشت و امام رضا ع