وادارنگلغتنامه دهخداوادارنگ . [ رَ ] (اِ) بادرنگ . بالنگ . (ناظم الاطباء). ترنج را گویند و آن میوه ای است معروف که پوست آن را مربا سازند. (برهان ) (آنندراج ).
واذارنگلغتنامه دهخداواذارنگ . [ رَ ] (اِ) بادارنگ . بادرنگ . (ناظم الاطباء). نوعی ترنج باشد. (یادداشت مؤلف ). وادارنگ . رجوع به بادرنگ و وادرنگ شود.
واذارنگلغتنامه دهخداواذارنگ . [ رَ ] (اِ) بادارنگ . بادرنگ . (ناظم الاطباء). نوعی ترنج باشد. (یادداشت مؤلف ). وادارنگ . رجوع به بادرنگ و وادرنگ شود.