واراندنلغتنامه دهخداواراندن . [ دَ ] (مص مرکب ) دفع کردن . دور کردن . بازراندن . (ناظم الاطباء). بازداشتن . (مؤلف ) : عاذلانشان از وغا واراندندتا چنین حیز ومخنث ماندند. مولوی (مثنوی دفتر سوم ص 580 سطر <span
گوارانیدنلغتنامه دهخداگوارانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) کمک کردن در هضم و پختن . (ناظم الاطباء). تهنئة. (دهار). اساغه . تحلیل و هضم کردن . (یادداشت مؤلف ).- فروگوارانیدن ؛ هضم کردن . (ناظم الاطباء).
ذبلغتنامه دهخداذب . [ ذَب ب ] (ع مص ) دفع. دفع کردن . منعکردن . بازداشتن . دور کردن . ذب از کسی ؛ راندن و بازداشتن از او : اهل مصر در دفع و ذب ّ آن شناعت از حریم خویش به غوغا گرائیدند. (جهانگشای جوینی ). || درآمدن . || آمد و شد کردن ودر جائی قرار نگرفتن . متردّد بودن
مفاوضةلغتنامه دهخدامفاوضة. [ م ُ وَ ض َ ] (ع مص ) کاری راندن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). کاری با کسی واراندن . (المصادر زوزنی ). || با هم برابری کردن در کار و سخن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انبازی کردن . (صراح ). شرکت کردن در مال . (از اقر
مجاراةلغتنامه دهخدامجاراة. [ م ُ ] (ع مص ) با کسی رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). با هم رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مناظره کردن در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).- مجاراة الخصم ؛ عبارت است از اینکه هنگام م
خواراندنلغتنامه دهخداخواراندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) وادار بخوردن کردن . بخوردن ایستانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).