وارثلغتنامه دهخداوارث . [ رِ ] (اِخ ) (زیارت ...) نام زیارت نامه ای در زیارت حضرت حسین بن علی علیه السلام . (مؤلف ).
وارثلغتنامه دهخداوارث . [ رِ ] (اِخ ) از شاعران لاهور است و صاحب صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: جواهر آبدار مضامین از خزینه ٔ خاطر برمی آورد و گویی از جوهریان سخن میراث همو برد. او راست :الهی از کرم عنقاصفت گردان نشانم راهمای قدس اگر جوید نیابد استخوانم رازبانم را به وحدت آنچنان ح
وارثلغتنامه دهخداوارث . [ رِ ] (اِخ ) شیخ محمد وارث اﷲآبادی که مرید خلیفه قطب الدین مصیب اﷲآبادی و همراه پیر خود به سال 1106 به حج رفت و پس از بازگشت در وطن خود گوشه نشین شد و در همانجا درگذشت . این ابیات از اوست :چون عندلیب گرچه بود ناله کار ماآگه نش
وارثلغتنامه دهخداوارث . [ رِ ] (ع ص ) ارث بر. کسی که به او ارث میرسد. (از اقرب الموارد). آن که از کسی ارث می برد. میراث گیرنده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مرده ریگ بر. مرده ریگ برنده . عقب . ج ، ورثه ، وُرّاث ، وارثون : خه ای وارث بزم کیخسروی به بازوی تو پشت دولت
وارثفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه، حقوق) کسی که از دیگری چیزی به ارث میبرد؛ ارثبرنده؛ میراثبر.۲. از نامهای خداوند.
کلاهک ترکشزاfragmentation warheadواژههای مصوب فرهنگستانکلاهکی که پس از انفجار، اشیای جامد و ریزی از آن رها میشود و باعث انهدام یا آسیب هدف میشود
کلاهک نفوذگرbroach warheadواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بمب یا موشک با دو کلاهک بههمپیوسته برای نفوذ به بدنۀ زره یا سازۀ مستحکم
واردلغتنامه دهخداوارد. [ رِ ] (اِخ ) (شیخ محمدی ...) زادگاهش پتیاله ٔ هند و شاعری تیزفهم و نکته سنج بود و خواهرزاده ٔ نورالعین واقف است و در جوانی درگذشت . این ابیات از اوست :در چمن دوش بیاد تو قیامت میکردناله ٔ بلبل و فریاد من و زاری دل .گر بمن دشمن جانی است دلم چه کنم یار فل
وارثیلغتنامه دهخداوارثی . [ رِ ] (اِخ ) اردبیلی . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ او چنین آرد: وارثی اردبیلی متروکات شعراء سلف را خلفی وارث بوده و دیار سخن را خامه ٔ سنجیده طرازش بکمال آسانی پیموده :از اوست :وارثی را بارها گفتم که ترک عشق کن پند من نشنید چندانی که دشمن کام شد.بز
وارثیلغتنامه دهخداوارثی . [ رِ ] (اِخ ) سبزواری . شاعری بود فهمیده و سنجیده و در دور اکبری (اکبرشاه ) بشهر دهلی رسیده : چو بیدردانه آهی میکشی ای وارثی هر دم تو عاشق نیستی بیهوده رسوا میکنی خود را.(از تذکره ٔ صبح گلشن ).
وارث شدنلغتنامه دهخداوارث شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میراث یافتن . (ناظم الاطباء). وارث گشتن . برنده ٔ مرده ریگ شدن .
وارث آبادلغتنامه دهخداوارث آباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد که در 14 هزارگزی جنوب غربی هروآباد و 7 هزارگزی راه هروآباد به میانه واقع شده است . ناحیه ای است کوهستانی معتدل با <span class="h
وارث شدنلغتنامه دهخداوارث شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میراث یافتن . (ناظم الاطباء). وارث گشتن . برنده ٔ مرده ریگ شدن .
وارث آبادلغتنامه دهخداوارث آباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد که در 14 هزارگزی جنوب غربی هروآباد و 7 هزارگزی راه هروآباد به میانه واقع شده است . ناحیه ای است کوهستانی معتدل با <span class="h
وارث بن کعبلغتنامه دهخداوارث بن کعب . [ رِ ث ِ ن ِ ک َ ] (اِخ ) خروصی محمدی ، متوفی در 192 هَ . ق . (مطابق 808 م .) از ائمه ٔ اباضیه درعمان بود. وی نخستین کسی بود از بنی خروص که به امارت رسید. امامت او به سال <span class="hl" dir="l
وارثیلغتنامه دهخداوارثی . [ رِ ] (اِخ ) اردبیلی . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ او چنین آرد: وارثی اردبیلی متروکات شعراء سلف را خلفی وارث بوده و دیار سخن را خامه ٔ سنجیده طرازش بکمال آسانی پیموده :از اوست :وارثی را بارها گفتم که ترک عشق کن پند من نشنید چندانی که دشمن کام شد.بز
متوارثلغتنامه دهخدامتوارث . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) همدیگر راوراثت جوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دارای وراثت و صاحب ارث . (ناظم الاطباء).
کوارثلغتنامه دهخداکوارث . [ ک َ رِ ] (ع اِ) ج ِ کارث . (اقرب الموارد). ج ِ کارث و کارثة. مسببات اندوه سخت . (فرهنگ فارسی معین ). کارهای محنت آور و دشوار. (ناظم الاطباء). کارهای در اندوه اندازنده . (از آنندراج ) : چه ما همه عرضه ٔ آسیب آفات و پایمال انواع صدمات اوییم و ن
ناوارثلغتنامه دهخداناوارث . [ رِ ] (ص مرکب ) آنکه وارث نداشته باشد. بی وارث . || بی کس . بی یار. بدون حامی و دستگیر. (ناظم الاطباء).
بی وارثلغتنامه دهخدابی وارث . (ص مرکب ) (از: بی + وارث عربی ) آنکه ارث بر ندارد. || کسی که اولاد نداشته باشد تا میراث وی را برند. (ناظم الاطباء). || بی مالک و بی صاحب . (ناظم الاطباء).
توارثلغتنامه دهخداتوارث . [ ت َ رُ ] (ع مص ) از یکدیگر میراث گرفتن . (زوزنی ) (از آنندراج ). همدیگر وراثت جستن ، یقال : توارثوا کابراً عن کابر. (منتهی الارب ). میراث بردن بعضی از بعضی . (از اقرب الموارد). || کلیه ٔمشخصات جسمانی و ضمیری که از آباء و اجداد و پدر و مادر به فرزند منتقل می شود و مح