وارولغتنامه دهخداوارو.(اِ) مقابل رو. پشت . عکس . (از یادداشتهای مؤلف ).- وارو زدن در کاری ؛ بعکس آن رفتار کردن . بخلاف آن رفتن . جهت مقابل آن برگزیدن .|| واروک . زگیل . رجوع به واروک شود.
واروفرهنگ فارسی عمید۱. وارون؛ واژگون.۲. (اسم مصدر) (ورزش) در ژیمناستیک، پشتک.⟨ وارو زدن: (مصدر لازم)۱. (ورزش) پشتک زدن در آب، گود زورخانه، و بر روی زمین.۲. برعکسِ کار کس دیگر کاری انجام دادن.
وارون زدنلغتنامه دهخداوارون زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) وارونه زدن . سرنگون کردن . زیر و بالا کردن . (ناظم الاطباء).
وارونه زدنلغتنامه دهخداوارونه زدن . [ ن َ / ن ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) معکوس زدن . معکوس کردن .- نعل وارونه زدن ؛ به اشتباه انداختن .
آفتاب مهتابفرهنگ فارسی معین(مَ) (اِمر.) 1 - نوعی وسیلة آتش بازی که به هنگام سوختن به چند رنگ درمی آید. 2 - یکی از فنون کُشتی . 3 - پُشتَک وارو زدن .
وارولغتنامه دهخداوارو.(اِ) مقابل رو. پشت . عکس . (از یادداشتهای مؤلف ).- وارو زدن در کاری ؛ بعکس آن رفتار کردن . بخلاف آن رفتن . جهت مقابل آن برگزیدن .|| واروک . زگیل . رجوع به واروک شود.
واروفرهنگ فارسی عمید۱. وارون؛ واژگون.۲. (اسم مصدر) (ورزش) در ژیمناستیک، پشتک.⟨ وارو زدن: (مصدر لازم)۱. (ورزش) پشتک زدن در آب، گود زورخانه، و بر روی زمین.۲. برعکسِ کار کس دیگر کاری انجام دادن.
وارولغتنامه دهخداوارو.(اِ) مقابل رو. پشت . عکس . (از یادداشتهای مؤلف ).- وارو زدن در کاری ؛ بعکس آن رفتار کردن . بخلاف آن رفتن . جهت مقابل آن برگزیدن .|| واروک . زگیل . رجوع به واروک شود.
واروفرهنگ فارسی عمید۱. وارون؛ واژگون.۲. (اسم مصدر) (ورزش) در ژیمناستیک، پشتک.⟨ وارو زدن: (مصدر لازم)۱. (ورزش) پشتک زدن در آب، گود زورخانه، و بر روی زمین.۲. برعکسِ کار کس دیگر کاری انجام دادن.
رو وارولغتنامه دهخدارو وارو. (اِ مرکب ) از قبیل تقابل است . مواجهه . تصاریف : دنیا یا روزگار هزار رو وارو دارد. (یادداشت مؤلف ).
روارولغتنامه دهخداروارو. [ رَ رَ / رُو / رُ رُو ] (اِمص مرکب ) کثرت آمد و شد خلق . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). آمد و شد خلق در شادی یا شیون . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).بسیاری آمد و رفت مردم . (ناظم الاطباء) <span class="
روارولغتنامه دهخداروارو. [ رُ وا ] (ص مرکب ، ق مرکب ) روبارو. روبرو. مقابل و مواجه . (ناظم الاطباء).
روی و وارولغتنامه دهخداروی و وارو. [ ی ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زیر و رو. رو و وارو: دنیا هزار روی و وارو دارد. (یاداشت مؤلف ).