پیواستهلغتنامه دهخداپیواسته . [ پی ت َ ] (اِ) برج و قلعه و حصار و فصیل . (برهان ) : برج پیواسته اش هست بر از اوج حمل بر گذشته است سر کنگره اش از کیوان . اورمزدی .صاحب آنندراج و انجمن آرا گویند بمعنی پیوسته ومحکم و دایم است اما اینکه د
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ث
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) دهی است بین کاشان و اصفهان که در چهارده فرسنگی کاشان و هجده فرسنگی اصفهان واقع شده است . حمداﷲ مستوفی درباره ٔ آن چنین آرد: من کاشان الی اصفهان : از کاشان تا دیه تهرود هشت فرسنگ ازو تا دیه واسطه شش فرسنگ ازو تا رباط مورچه خورد شش فرسنگ ازو تا دیه سین
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان های زرند کرمان که در 15 هزارگزی شمال شرقی زرند و چهار هزارگزی مغرب راه مالرو زرند به رفسنجان قرار دارد و دارای 17 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <sp
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . در 56 هزارگزی مغرب راور و یک هزارگزی راه فرعی راور به کرمان واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
سمساردیکشنری عربی به فارسیدلا ل , سمسار , واسطه معاملا ت بازرگاني , واسطه , نفر وسط صف , ادم ميانه رو , معتدل
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ث
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) دهی است بین کاشان و اصفهان که در چهارده فرسنگی کاشان و هجده فرسنگی اصفهان واقع شده است . حمداﷲ مستوفی درباره ٔ آن چنین آرد: من کاشان الی اصفهان : از کاشان تا دیه تهرود هشت فرسنگ ازو تا دیه واسطه شش فرسنگ ازو تا رباط مورچه خورد شش فرسنگ ازو تا دیه سین
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان های زرند کرمان که در 15 هزارگزی شمال شرقی زرند و چهار هزارگزی مغرب راه مالرو زرند به رفسنجان قرار دارد و دارای 17 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <sp
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . در 56 هزارگزی مغرب راور و یک هزارگزی راه فرعی راور به کرمان واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واسطهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دعوا یا اختلاف میان چند نفر را رفع میکند؛ میانجی.۲. کسی که از شخصی برای کس دیگر چیزی را طلب میکند؛ شفاعتگر.۳. دلال.۴. علت؛ سبب.۵. [قدیمی] بزرگترین گوهر در وسط گردنبند؛ واسطةالعقد.۶. [قدیمی] ویژگی آنچه در وسط چیزی قرار دارد؛ مرکز.
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ث
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) دهی است بین کاشان و اصفهان که در چهارده فرسنگی کاشان و هجده فرسنگی اصفهان واقع شده است . حمداﷲ مستوفی درباره ٔ آن چنین آرد: من کاشان الی اصفهان : از کاشان تا دیه تهرود هشت فرسنگ ازو تا دیه واسطه شش فرسنگ ازو تا رباط مورچه خورد شش فرسنگ ازو تا دیه سین
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان های زرند کرمان که در 15 هزارگزی شمال شرقی زرند و چهار هزارگزی مغرب راه مالرو زرند به رفسنجان قرار دارد و دارای 17 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <sp
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . در 56 هزارگزی مغرب راور و یک هزارگزی راه فرعی راور به کرمان واقع است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
بی واسطهلغتنامه دهخدابی واسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (ص مرکب ) (از: بی + واسطه عربی ) بیوسیله و بیذریعه . (آنندراج ). بدون میانجی . (ناظم الاطباء). رجوع به واسطه شود. || بدون جهت و بدون سبب . (ناظم الاطباء). رجوع به واسطه شود.