والدةلغتنامه دهخداوالدة. [ ل ِ دَ ] (ع ص ، اِ) مادر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ،والدات . ام . ماما. مامان : و والده ٔ امیر و حره ٔ ختلی و دیگر عمات و خالگان همچنان معتمدان فرستاده بودند. (تاریخ بیهقی ص <span class="hl"
والضحیلغتنامه دهخداوالضحی . [ وَض ْ ض ُ حا ] (اِخ ) نود و سومین سوره ٔ قرآن مجید، مکیه و یازده آیه است و بدین آیت شروع می شود: والضّحی و اللیل اذا سجی : ترک بدی مقدمه ٔ فصل نیکی است کاول علاج واجب بیمار احتماست خود نفی باطل اول لفظ شهادت است کاول اعوذ وان
خان والدهلغتنامه دهخداخان والده . [ ل ِ دَ ] (اِخ ) نام محلی است به اسلامبول که اغلب تجارایرانی در آنجا مسکن دارند. (از پاورقی ص 321 تاریخ ادبیات پروفسور ادوارد براون ترجمه ٔ رشید یاسمی ).
والداتلغتنامه دهخداوالدات . [ ل ِ ] (ع اِ) مادران . پدران . ج ِ والدة و والد. رجوع به والدة و والد شود.
والدةلغتنامه دهخداوالدة. [ ل ِ دَ ] (ع ص ، اِ) مادر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). ج ،والدات . ام . ماما. مامان : و والده ٔ امیر و حره ٔ ختلی و دیگر عمات و خالگان همچنان معتمدان فرستاده بودند. (تاریخ بیهقی ص <span class="hl"
خان والدهلغتنامه دهخداخان والده . [ ل ِ دَ ] (اِخ ) نام محلی است به اسلامبول که اغلب تجارایرانی در آنجا مسکن دارند. (از پاورقی ص 321 تاریخ ادبیات پروفسور ادوارد براون ترجمه ٔ رشید یاسمی ).
میرزاوالدهلغتنامه دهخدامیرزاوالده . [ ل ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) در مقام مزاح ، از مادر چنین تعبیر کنند و وی را بدین لفظ مورد خطاب سازند. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).