والکلغتنامه دهخداوالک . [ ل َ ] (اِ) قسمی سبزی کوهی خوردنی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || صورتی از برگ [ به معنی ورق ] است . بزوالک ولیک هم برگ است : سرخ ولیک . سیاه ولیک . شال ولیک . وهمچنین ولگ : هزارولگ ، و ولگم نیز همین است و بلگم وبلو و بلوه نیز همین است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
والکفرهنگ فارسی عمیدگیاهی صحرایی با برگهای دراز خوشبو و گلهای کوچک که در جاهای مرطوب میروید و مصرف خوراکی و دارویی دارد.
والغلغتنامه دهخداوالغ. [ ل ِ ] (اِخ ) کوهی است میان احساء و یمامه . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
حوالقلغتنامه دهخداحوالق . [ ح َ ل ِ ] (ع ص ) ج ِ حالق . پُرها. مملوها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پستانهای پرشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ویتامین ثفرهنگ فارسی عمیدویتامینی موجود در میوهها و سبزیهای تازه، مانند تره، کاهو، کلم، هویج، اسفناج، والک، گوجهفرنگی، پرتغال، نارنج، و لیمو که فقدان آن باعث ابتلا به اسکوربوت میشود.
بزوالکلغتنامه دهخدابزوالک . [ ب ُزْ ل َ ] (اِ مرکب ) (از: بز، جدی + والک ، صورتی از برگ ) نام درخت شیردار است در میاندره و گرگان . (یادداشت بخط دهخدا). شیردار. گونه ایست از درخت که تقریباً در تمام جنگلهای شمال از جلگه تا ییلاق می روید، و در گرگان آنرا بزوالک و بزبرگ گویند. (از جنگل شناسی ج <spa
کلغتنامه دهخداک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از حروف مکسور است ، و علامت خ
دوالکلغتنامه دهخدادوالک . [ دَ ل َ ] (اِ) اشنه . دواله . دوالی . آلک . (ریاض الادویة) (بحر الجواهر). نام دارویی خوشبوی . (برهان ) (از غیاث ) (از آنندراج ).
دوالکلغتنامه دهخدادوالک . [ دَ ل َ ](اِ مصغر) تصغیر دوال است . (برهان ). || دوالی را گویند که بدان قمار بازند. (برهان ) (غیاث ). || نوعی از قماربازی است که به دوال چرم می بازند. (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به دوالک بازی شود.- بازی دوالک ؛ کنایه از مکر و حیله و نیرنگ س
سوالکلغتنامه دهخداسوالک . [ س َ ل ِ ] (اِخ ) سلسله ٔ کوهستانی در آسیای مرکزی مابین چین و هندوستان که جبال هیمالیا نیز گویند و مرتفعترین نقاط این جبال دارای 8840 گز ارتفاع است . (ناظم الاطباء).
شوالکلغتنامه دهخداشوالک . [ ش َ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر شوال است که سرخاب وبوقلمون باشد و عربان ابوبراقش خوانند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء). || نام یک نوع مرغابی که رنگ پر و بال آن تغییر میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شوات و شوار و شواد و شوال شود.