وانمودلغتنامه دهخداوانمود. [ ن ُ / ن ِ /ن َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) وانمودن . || بیان . اظهار. اقرار. اثبات . تعبیر. شرح . (ناظم الاطباء). || نشان دادن چیزی برخلاف حقیقت .
وانموددیکشنری فارسی به انگلیسیact, affectation, appearance, coloring, counterfeit, dissemblance, feint, fiction, front, impersonation, make-believe, pose, pretense, representation, show, simulacrum, simulation
وانمود کردنلغتنامه دهخداوانمود کردن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دروغ نمودن . نشان دادن ناحقی بجای حق . ارائه ٔ باطلی بجای صوابی . چنان نشان دادن در حالیکه چنان نیست . (یادداشت مرحوم دهخدا): تخادع ؛ خود را فریب خورده و
وانمودنلغتنامه دهخداوانمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بازنمودن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوباره پدیدار کردن . (ناظم الاطباء). منعکس کردن . دوباره نشان دادن : سپهر آئینه ٔ عدل است و شاید<b
وانمود کردنلغتنامه دهخداوانمود کردن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دروغ نمودن . نشان دادن ناحقی بجای حق . ارائه ٔ باطلی بجای صوابی . چنان نشان دادن در حالیکه چنان نیست . (یادداشت مرحوم دهخدا): تخادع ؛ خود را فریب خورده و
وانمودنلغتنامه دهخداوانمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) بازنمودن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دوباره پدیدار کردن . (ناظم الاطباء). منعکس کردن . دوباره نشان دادن : سپهر آئینه ٔ عدل است و شاید<b