واهب الصورلغتنامه دهخداواهب الصور. [ هَِ بُص ْ ص ُ وَ ] (اِخ ) نامی که فلاسفه به باری تعالی دهند. نامی از نامهای صفات باری نزد حکمای مشائی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
واهب الصورلغتنامه دهخداواهب الصور. [ هَِ بُص ْ ص ُ وَ ] (ع ص مرکب ) مصور. صورت بخش . بخشنده ٔ صورتها. چهره آرای .
واهبلغتنامه دهخداواهب . [ هَِ ] (ع ص ) بخشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). دهنده . عطاکننده . جوانمرد. سخی . باسخاوت . (ناظم الاطباء). معطی : توئی وهاب مال و جز تو واهب توئی فعال جود و جز تو فاعل .<p class="autho
صورت آفرینلغتنامه دهخداصورت آفرین . [ رَ ف َ ] (نف مرکب ) آفریننده ٔ صورت . آفریننده . خالق . واهب الصور. مصور. و بدین معانی در مورد باریتعالی به کار رود : روزی که آفرید تو را صورت آفرین بر آفرینش تو به خود گفت آفرین صورت نیافرید چو تو صورت آفرین بر صورت آفری
چهره آرایلغتنامه دهخداچهره آرای . [ چ ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) آراینده ٔ چهره . رخسار را زیور و زینت دهنده . || آرایشگر. آرایش کننده . که چهره را آرایش کند. || چهره پرداز. نقاش . مصور. || مجازاً صفت حق تعالی . واهب الصور : ابارای او بنده
مصورلغتنامه دهخدامصور. [ م ُ ص َوْ وِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . واهب الصور : گر از راست کژّی نباید که آیدچرا هست کرده مصور مصوَّر؟ ناصرخسرو.فزونی و کمّی در او ره نیابدکه بد زاعتدال مصور مصور. نا
عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام پذیر است ، یا به جهت هیئت نیکو در حرکات و کلام که حاصل
واهبلغتنامه دهخداواهب . [ هَِ ] (ع ص ) بخشنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). دهنده . عطاکننده . جوانمرد. سخی . باسخاوت . (ناظم الاطباء). معطی : توئی وهاب مال و جز تو واهب توئی فعال جود و جز تو فاعل .<p class="autho
حزم واهبلغتنامه دهخداحزم واهب . [ ح َ م ُ هَِ ] (اِخ ) نام موضعی . ابی خازم گوید : کانّها بعد عهد العاهدین بهابین الذنوب و حزمی واهب صحف .(معجم البلدان ).
رواهبلغتنامه دهخدارواهب . [ رَ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راهِبة. راهبات . (اقرب الموارد). رجوع به راهبة شود.
متواهبلغتنامه دهخدامتواهب . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص )یکدیگر را بخشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به همدیگر بخشنده و عطا کننده و جوانمردی نماینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تواهب شود.
ابوالمواهبلغتنامه دهخداابوالمواهب . [ اَ بُل ْ م َ هَِ ] (اِخ ) احمدبن ابی الروح عیسی بن خلف . رجوع به احمد... شود.