واپس ایستادنلغتنامه دهخداواپس ایستادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) پشت سر ایستادن . در عقب ایستادن . رجوع به واپس استادن و واپس استیدن شود.
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
باغراهlinear park, green waysواژههای مصوب فرهنگستانبوستانی در شهر یا حومه که اساساً طول آن بسیار بیشتر از پهنای آن است
رأی یکصداvoice vote, viva voice voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأی که به صورت دستهجمعی و با صدای بلند از رأیدهندگان اخذ میشود
صدای برونتصویرvoice over/ voice-over, VOواژههای مصوب فرهنگستانگفتار یا گفتوگویی که شنیده میشود، ولی منبع صدا در تصویر دیده نمیشود
ملاقات مداریorbital rendezvous/orbital rendez-vousواژههای مصوب فرهنگستانبههمرسیدن دستکم دو فضاپیما با سرعت نسبی صفر معمولاً در مکان و زمان ازپیشتعیینشده
واپس استادنلغتنامه دهخداواپس استادن . [ پ َ اِ دَ ] (مص مرکب ) در عقب ایستادن . پشت سر ایستادن . || عقب ماندن . (ناظم الاطباء). رجوع به واپس استیدن و واپس ایستادن شود.
واپس گرفتنلغتنامه دهخداواپس گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بازگرفتن . دوباره پس گرفتن . || بازپس استادن . (ناظم الاطباء). استرجاع . (آنندراج ). و رجوع به واپس ایستادن و واپس استیدن شود.
خزعلغتنامه دهخداخزع . [ خ َ ] (ع مص ) واپس ایستادن . (از تاج المصادر بیهقی ). تخلف کردن از یاران . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بخش بخش کردن چیزی را. (یادداشت بخط مؤلف ).
تناؤشلغتنامه دهخداتناؤش . [ ت َ ءُ ] (ع مص ) فراگرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تناول چیزی . (از اقرب الموارد). || سپس ماندن و دور شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واپس ایستادن و دور شدن . (آنندراج ). تأخر و تباعد. (اقرب الموارد).
ازوحلغتنامه دهخداازوح . [ اُ ] (ع مص ) ترنجیدن . بهم درکشیده شدن . (منتهی الارب ). با هم آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). درهم گرفته شدن . فراهم آمده شدن . || درنگ کردن . || پس ماندن . واپس ایستادن . || لغزیدن ، چنانکه قدم : ازحت القدم . || جنبیدن ، چنانکه رگ : ازح العرق . (منتهی الارب ).
واپسلغتنامه دهخداواپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) بازپس . و با لفظ افکندن به معنی در پس انداختن چیزی را. (بهار عجم ) (آنندراج ). || عقب و پشت سر. || بعد از آن و پس از آن و از آن پس . || باز و دوباره . || در عوض . || (ص مرکب ) دل واپس ؛ نگران و منتظر و چشم براه . || (اِ) آزار و جفا. (ناظم الاطباء). رج
واپسفرهنگ فارسی عمیدبازپس؛ عقب؛ دنبال.⟨ واپس آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] بازپس آمدن؛ باز آمدن.⟨ واپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.
دل واپسلغتنامه دهخدادل واپس . [ دِ پ َ ] (ص مرکب ) نگران . (ناظم الاطباء). مضطرب . آشفته . ناراحت . ملول . || منتظر. چشم براه . (ناظم الاطباء).
واپسلغتنامه دهخداواپس . [ پ َ ] (ق مرکب ) بازپس . و با لفظ افکندن به معنی در پس انداختن چیزی را. (بهار عجم ) (آنندراج ). || عقب و پشت سر. || بعد از آن و پس از آن و از آن پس . || باز و دوباره . || در عوض . || (ص مرکب ) دل واپس ؛ نگران و منتظر و چشم براه . || (اِ) آزار و جفا. (ناظم الاطباء). رج
دلواپسفرهنگ فارسی عمیدنگران؛ آشفته؛ پریشانخیال؛ کسی که از تصور پیشامد بد نگران و ترسناک است؛ دلاندروای.
واپسفرهنگ فارسی عمیدبازپس؛ عقب؛ دنبال.⟨ واپس آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] بازپس آمدن؛ باز آمدن.⟨ واپس رفتن: (مصدر لازم) پس رفتن؛ عقب رفتن.
دلواپسدیکشنری فارسی به انگلیسیanxious, apprehensive, concerned, fraught, insecure, nervous, perturbation, preoccupied, qualmish, tense, uneasy, unquiet