وخلغتنامه دهخداوخ . [ وَخ خ ] (ع اِ) رنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رنج و درد. (ناظم الاطباء). || آهنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء).
وخلغتنامه دهخداوخ . [ وَ / وُ ] (صوت ) کلمه ای است که در موقع خوش آیند بودن چیزی میگویند. (ناظم الاطباء). مرادف واه واه . (غیاث اللغات ) : خدا داده ست فوقی را چنین دردانه ای وخ هی که با انداز معشوقی هزاران عشوه ضم دارد. <
وخ وخلغتنامه دهخداوخ وخ . [ وَ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است از توابع و آن را در محل انتعاش طبیعت و در وقت دیدن و شنیدن چیزی که طبع را خوش آید گویند. (برهان )(غیاث اللغات ) (آنندراج ). وه وه . (انجمن آرا). کلمه ای است که در وقت خوش آمدن چیزی گویند. (غیاث اللغات ).واخ واخ و وه وه نیز آمده . به ب
ویخلغتنامه دهخداویخ . [ وَ ] (ع اِ) وای . کلمه ٔ زجر است ، مثل ویح و ویس و ویه و ویل و ویب شش کلمه است که هفتم ندارد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مثل ویح است دروزن و معنی . (از اقرب الموارد). رجوع به ویح شود.
وخ وخلغتنامه دهخداوخ وخ . [ وَ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است از توابع و آن را در محل انتعاش طبیعت و در وقت دیدن و شنیدن چیزی که طبع را خوش آید گویند. (برهان )(غیاث اللغات ) (آنندراج ). وه وه . (انجمن آرا). کلمه ای است که در وقت خوش آمدن چیزی گویند. (غیاث اللغات ).واخ واخ و وه وه نیز آمده . به ب
وخابلغتنامه دهخداوخاب . [ وَخ ْ خا ] (اِخ ) شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک . مشک را از آنجا آورند. معادن نقره ٔ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
وخاملغتنامه دهخداوخام . [ وَ ] (ع ص ) ارض وخام ؛ زمین گیاه ناگوارنده ناک . (منتهی الارب )زمینی که گیاه آن ناگوارنده باشد. (ناظم الاطباء).
بدبدلغتنامه دهخدابدبد. [ ب َ ب َ ] (ع اِ صوت ) بخ بخ . (از اقرب الموارد). به به . په په . وخ وخ . (یادداشت مؤلف ).
برخنهواژهنامه آزادیعنی برهنه چون در فارسی قدیم ه وخ باهم عوض می شدند همین حالاهم در روستا های خراسان کاربرد دارد
میخطلغتنامه دهخدامیخط. [ خ َ ] (ع ص ) درآینده . (منتهی الارب ، ماده ٔ وخ ط) (ناظم الاطباء). الداخل . (المنجد).
توخنلغتنامه دهخداتوخن . [ ت َ وَخ ْ خ ُ ](ع مص ) آهنگ کردن به چیزی ، خیر باشد یا شر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
وخابلغتنامه دهخداوخاب . [ وَخ ْ خا ] (اِخ ) شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک . مشک را از آنجا آورند. معادن نقره ٔ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
وخاملغتنامه دهخداوخام . [ وَ ] (ع ص ) ارض وخام ؛ زمین گیاه ناگوارنده ناک . (منتهی الارب )زمینی که گیاه آن ناگوارنده باشد. (ناظم الاطباء).
وخشیزکلغتنامه دهخداوخشیزک . [ وَ زَ ] (اِ) رجوع به وخشیرک ورجوع به ضریر انطاکی 347 و تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
دخدوخلغتنامه دهخدادخدوخ . [ دُ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان مردم را خاموش گردانند و آنرا از کسی بازدارند. رجوع به دخدخ شود.
دلوخلغتنامه دهخدادلوخ . [ دَ ] (ع ص ) خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر فربه . (منتهی الارب ). سمین و فربه . (از اقرب الموارد). ج ، دُلَّخ ، دَوالخ . (منتهی الارب ).
کلوخلغتنامه دهخداکلوخ . [ ک ُ ] (اِ) گل خشک شده . (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مدر. مدرة. (منتهی الارب ). پاره ای گل خشک شده به صورت سنگ . پاره های گل خشک شده به درشتی مشتی و بزرگتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آستین بگرفتمش گفتم
دوخلغتنامه دهخدادوخ . (اِ) صحرای بی گیاه و علف . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || شاخ بی برگ و بار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). || سر بی موی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). || روی ساده ٔبی موی . (ناظم الاطباء) (برهان ) (فرهنگ جهان