وداعلغتنامه دهخداوداع . [ وَ ] (ع مص ) بدرود کردن . (غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ). بدرود نمودن . (آنندراج ). خدانگهداری کردن . خداحافظی کردن . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او باشد وقت بازآمدن از سفر. (
وداعلغتنامه دهخداوداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثرگر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی . خاقانی .آن تازه گل ما را هنگام
وداعدیکشنری عربی به فارسیخدا حافظ , خدانگهدار , بخدا سپرديم , بدرود , وداع , خدا نگهدار , خداحافظ , توديع , توديع کردن
گودچاهلغتنامه دهخداگودچاه . [ گُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 25 هزارگزی باختر سبزوار و 3 هزارگزی شمال شوسه ٔ جاده ٔ عمومی سبزوار به شاهرود. جلگه و معتدل است .
گودگاهلغتنامه دهخداگودگاه . [ گُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان جره از بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع در 67000 گزی جنوب خاوری کازرون در خاور تنگ شیب . دامنه و گرمسیر مالاریایی است و سکنه ٔ آن 53 تن است . آب آن از رودخانه ٔ جره تأم
ودائعلغتنامه دهخداودائع. [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ ودیع، به معنی عهد و پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ودیع شود. || ج ِ ودیعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به معنی زنهار و امانت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به ودیعه شود. امانتها و هرچه که در نزد کسی بطور امانت گ
ودایعلغتنامه دهخداودایع. [ وَی ِ ] (ع اِ) ج ِ ودیعه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).امانتها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ودیعه شود.- ودایع آفریدگار ؛ رعایا. رعیت ها. (فرهنگ فارسی معین ).|| ج ِ ودیع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودائع شود.
وداعةلغتنامه دهخداوداعة. [ وَ ع َ ] (ع اِمص ) تن آسانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فراخی زندگانی . (منتهی الارب )(آنندراج ). || (مص ) آرمیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). تن آسان و فراخ زندگانی گردیدن و راحت و آرام گرفتن . (ناظم الاطباء). سکون و استقرار یافتن . ساکن و مستقر شد
وداعخانهchapel of restواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی تزیینشده که جسد را پیش از انجام مراسم تدفین در آن قرار میدهند
وداعةلغتنامه دهخداوداعة. [ وَ ع َ ] (ع اِمص ) تن آسانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || فراخی زندگانی . (منتهی الارب )(آنندراج ). || (مص ) آرمیده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). تن آسان و فراخ زندگانی گردیدن و راحت و آرام گرفتن . (ناظم الاطباء). سکون و استقرار یافتن . ساکن و مستقر شد
وداعی بلخیلغتنامه دهخداوداعی بلخی . [ وِ ی ِ ب َ ] (اِخ ) از معاصران امیرعلی شیر نوائی است و درباره ٔ او گوید: شاعری است عامی که طبعی لطیف دارد. این مطلع ازوست :دلا نتوان حریف اهل تقوی جاودان بودن بر دردی کشان هم چند روزی میتوان بودن .(مجالس النفایس <span class="hl" di
وداع نامهلغتنامه دهخداوداع نامه . [ وِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) بدرودنامه . (از ناظم الاطباء). رجوع به وداع شود.
حجةالوداعلغتنامه دهخداحجةالوداع . [ ح َج ْ ج َ تُل ْ وَ ] (اِخ ) رجوع به حجةالوداع (ردیف ح ج ت ) شود.
حجةالوداعلغتنامه دهخداحجةالوداع . [ ح َج ْ ج َ تُل ْوَ ] (اِخ ) آخرین حج پیغمبر اسلام که در سنه ٔ دهم ازهجرت انجام داده است . مقریزی گوید: حجةالوداع را حجةالاسلام و حجةالبلاغ و حجةالتمام نیز گویند. پیغمبر پس از تهیه ٔ وسائل ، پنج روز به آخر ذیقعده مانده بهمراهی یاران از مدینه بیرون آمد و ابن حزم ش
الوداعلغتنامه دهخداالوداع . [ اَل ْ وَ ] (ع صوت ) بدرود باش . خداحافظ. در وقت جدایی از دوستان و مسافرت میگویند یعنی وداع میکنم . (از ناظم الاطباء). رجوع به وداع و مجموعه ٔ مترادفات ص 155 شود : الوداع ای دوستان من مرده ام رخت بر چ
ابن وداعلغتنامه دهخداابن وداع . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن وداع بن الزیادبن هانی ازدی مکنی به ابی عبداﷲ. یکی از علمای نحو و لغت . (ابن الندیم ).