ودجلغتنامه دهخداودج . [ وَ ] (ع مص ) رگ گردن بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رگ زدن ستور. (تاج المصادر زوزنی ). قصد کردن رگ گردن ستور را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیکو و راست کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || صلح افکندن میان قوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
ودجلغتنامه دهخداودج . [ وَ دَ ] (ع اِ) رگ گردن . (از بحرالجواهر) (آنندراج ) (اقرب الموارد). گردن . (منتهی الارب ). هر یک از دو رگ سطبر گردن که آن دو را به صیغه ٔ تثنیه ودجان گویند. وداج . رگ بسمل . شاهرگ . شه رگ . (دهار). رگ گردن ستور که قصاب ببرد. تثنیه ٔ آن ودجان و ج ، اوداج . (مهذب الاسما
گودگزلغتنامه دهخداگودگز. [ گُو گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شهربابک شهرستان یزد که در 2 هزارگزی خاور شهربابک ، کنار راه شهربابک به یزد واقع شده است . جلگه و معتدل مالاریایی است و 171 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تا
گودگزلغتنامه دهخداگودگز. [ گُو گ ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوده از بخش بستک شهرستان لار که در 20000 گزی شمال خاوری بستک در دامنه ٔ جنوبی کوه بناب واقع شده . گرمسیر مالاریایی است و سکنه ٔ آن 268 تن است . آب آن از قنات و باران
گودگزلغتنامه دهخداگودگز.[ گُو گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری زرند و 13 هزارگزی خاور فرعی زرند به راور. سکنه ٔ آن یک خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <sp
گودیزلغتنامه دهخداگودیز. (اِخ ) دهی است از دهستان اندوهجرد بخش شهداد شهرستان کرمان واقع در 18 هزارگزی جنوب شهداد، سر راه فرعی گوک به شهداد. جلگه و گرمسیر است و سکنه ٔ آن 360 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و
ودشلغتنامه دهخداودش . [ وَ ] (ع اِ) تباهی و فساد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فساد. (اقرب الموارد).
ودجانلغتنامه دهخداودجان . [ وَ دَ ] (ع اِ) دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند. || دو برادر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود.
اوداجلغتنامه دهخدااوداج . [ اَ] (ع اِ) ج ِ ودج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ودج شود. || ج ِ وِداج . (غیاث اللغات ). ج ِ ودج . رگهای گردن . رجوع به ودج شود : گرفتم رگ اوداج و فشردمش به دو چنگ بیامد عزرائیل و نشست از بر من تنگ . ح
تودیجلغتنامه دهخداتودیج . [ ت َ ] (ع مص ) رگ گردن بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود.
شهرگلغتنامه دهخداشهرگ . [ ش َ رَ ] (اِ مرکب ) مخفف شاهرگ . ورید بزرگ در بازو. (ناظم الاطباء): وَدَج ؛ شهرگ ، و آن رگ گردن است . (دهار). رجوع به شاهرگ شود.
ودجانلغتنامه دهخداودجان . [ وَ دَ ] (ع اِ) دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند. || دو برادر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود.
دودجلغتنامه دهخدادودج . [ دُ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دودج و داریان بخش مرکزی شهرستان شیراز. 797 تن سکنه . آب آن از چاه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فودجلغتنامه دهخدافودج . [ دَ ] (معرب ، اِ) مایه ٔ آبکامه است ، و بعضی ترشیها را نیز مایه میشود، و آن را از آرد گندم و آرد جو که به آب گرم خمیر کرده باشند بی نمک ترتیب میدهند و در برگ انجیر پیچیده در ظرفی کرده در سایه میگذارند تا متعفن شود و خشک گردد... (حکیم مؤمن ).
فودجلغتنامه دهخدافودج . [ ف َ دَ ] (معرب ، اِ) هوده و مَرکب عروس . || بن ران ناقه . || (ص )ناقه ٔ فراخ بن ران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
نمودجلغتنامه دهخدانمودج . [ ن َ دَ ] (اِ) نمودش . نمونه . نقشه . کارنامه . دستورالعمل . (ناظم الاطباء).
مودجلغتنامه دهخدامودج . [ دُ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، مودزد. عامیانه ٔ مودزد. رجوع به مودزد شود.