وراندازلغتنامه دهخداورانداز. [ وَ اَ ] (اِمص مرکب ) بازدید. تخمین . (فرهنگ فارسی معین ). نگاه ژرفی است که از روی خریداری به کسی یا چیزی یا جائی کرده شود. (آنندراج ). رجوع به ورانداز کردن شود.
وراندازفرهنگ فارسی عمید۱. برانداز؛ بازدید.۲. تخمین.⟨ ورانداز کردن: (مصدر متعدی)۱. دید زدن.۲. اندازۀ چیزی را به نگاه تعیین کردن؛ برآورد کردن.
ورانداز کردنلغتنامه دهخداورانداز کردن . [ وَ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) به نگاه عمیق نگریستن از پای تا سر. (یادداشت مؤلف ). چیزی یا کسی را به دقت نگریستن . از نظر گذرانیدن : سر تا پای او را ورانداز کرد. || اندازه ٔ چیزی را به نظر تعیین کردن . (فرهنگ فارسی معین ). به تخمین ذرع و پیمان کردن . (یادداشت مؤل
ورانداز کردنفرهنگ فارسی معین( ~. کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - اندازة چیزی را به نظر تعیین کردن . 2 - چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن .
انداز ورانداز کردنلغتنامه دهخداانداز ورانداز کردن . [ اَ وَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از اتباع است به معنی تخمین کردن و سنجیدن . (از یادداشت مؤلف ).
ورانداز کردنلغتنامه دهخداورانداز کردن . [ وَ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) به نگاه عمیق نگریستن از پای تا سر. (یادداشت مؤلف ). چیزی یا کسی را به دقت نگریستن . از نظر گذرانیدن : سر تا پای او را ورانداز کرد. || اندازه ٔ چیزی را به نظر تعیین کردن . (فرهنگ فارسی معین ). به تخمین ذرع و پیمان کردن . (یادداشت مؤل
ورانداز کردنفرهنگ فارسی معین( ~. کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - اندازة چیزی را به نظر تعیین کردن . 2 - چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن .
انداز ورانداز کردنلغتنامه دهخداانداز ورانداز کردن . [ اَ وَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از اتباع است به معنی تخمین کردن و سنجیدن . (از یادداشت مؤلف ).
براندازیدنلغتنامه دهخدابراندازیدن . [ ب َ اَ دَ ] (مص مرکب ) ورانداز کردن : برانداز صد بار و یک بار بر.
برانداز کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. دید زدن، دیدن، ورانداز کردن ۲. نگاه سطحی کردن، نگاه کردن ۳. برآورد کردن، تخمین زدن، سنجیدن
براندازفرهنگ فارسی عمید۱. = برانداختن۲. سنجش؛ برآورد؛ تخمین.⟨ برانداز کردن: (مصدر متعدی) ‹ورانداز›۱. دید زدن.۲. تخمین کردن؛ سنجیدن.
برانداخت کردنلغتنامه دهخدابرانداخت کردن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ورانداز کردن . برانداز کردن . اندازه گرفتن و سنجیدن کار : برانداختی کردم از رای چست که این مملکت بر که آید درست . نظامی .رجوع به براندازکردن شود.
ورانداز کردنلغتنامه دهخداورانداز کردن . [ وَ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) به نگاه عمیق نگریستن از پای تا سر. (یادداشت مؤلف ). چیزی یا کسی را به دقت نگریستن . از نظر گذرانیدن : سر تا پای او را ورانداز کرد. || اندازه ٔ چیزی را به نظر تعیین کردن . (فرهنگ فارسی معین ). به تخمین ذرع و پیمان کردن . (یادداشت مؤل
ورانداز کردنفرهنگ فارسی معین( ~. کَ دَ) (مص م .) (عا.) 1 - اندازة چیزی را به نظر تعیین کردن . 2 - چیزی یا کسی رابه دقت نگریستن .
دوراندازلغتنامه دهخدادورانداز. [ اَ ] (نف مرکب ) که دور اندازد. آنکه یا آنچه چیزی را به مسافت دور بیندازد چنانکه کمان تیر را. (از یادداشت مؤلف ): نضیحة. (منتهی الارب ). مطحر. طحور؛ کمان دورانداز. (منتهی الارب ) : تا نبیند دل دهنده راز راتا نبیند تیر دورانداز را.<b