وردکلغتنامه دهخداوردک . [ وَ دَ ] (اِ) جهاز عروس یعنی اسبابی که بااو به خانه ٔ شوهر برند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ). جهیزیه . (مؤید الفضلا) (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه عروس به خانه ٔ داماد میبرد. (فرهنگ فارسی معین ).
وردوقلغتنامه دهخداوردوق . [ وَ دَ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد، در 21500گزی شمال خاوری آغ کند و 7000 گزی شوسه ٔ هروآباد به میانه ، دارای 333 تن سکنه . (ا
وردوکلغتنامه دهخداوردوک . [ وَ ](اِ) جهاز عروس . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وردک . رجوع به وردک شود. || خانه را گویند که از چوب و علف پوشیده باشند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه از کاه و نی راست کنند و به هندی چهپر گویند. (غیاث اللغات از برهان از رشیدی ).
وردوکلغتنامه دهخداوردوک . [ وَ ](اِ) جهاز عروس . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وردک . رجوع به وردک شود. || خانه را گویند که از چوب و علف پوشیده باشند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه از کاه و نی راست کنند و به هندی چهپر گویند. (غیاث اللغات از برهان از رشیدی ).
خدانظرخانلغتنامه دهخداخدانظرخان . [ خ ُ ن َ ظَ ](اِخ )قریه ای است بفاصله ٔ سی ونه هزاروپانصدگزی جنوب غربی قریه ٔ سلطانخیل متصل بدریای غزنی و واقع در علاقه ٔ حکومت درجه ٔ دو وردک از آن حکومت کلان لوگر ولایت کابل بمختصات جغرافیایی زیر: طول شرقی آن 68 درجه و <span cl
هزارهواژهنامه آزادازاره، آزره، هزاره؛ قومی از اقوام اصیل افغانستان و اقوام خراسان که امروزه خاوری نیز گفته می شود. (افغانی) هَزارَه؛ نام قومی از اقوام ساکن در افغانستان، پاکستان، و برخی نواحی ایران. در گذشته، قوم هزاره را غرج، غرجه، غرچه و غز می نامیدند. هزاره (فتح ها) یک قوم بومی افغانستان است که بیشتر در مناطق مرکز
موردکلغتنامه دهخداموردک . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نودان بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری نودان با361 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است . معدن سنگ گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ای
موردکلغتنامه دهخداموردک . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهک بخش کوهک شهرستان جهرم واقع در 30 هزارگزی خاور جهرم با329 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7</spa
اوردکلغتنامه دهخدااوردک . [ دَ ] (ترکی ، اِ) مرغابی . (از شرفنامه ٔ منیری ). اردک . رجوع به اردک شود.