ورزش کردنلغتنامه دهخداورزش کردن . [ وَ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ممارست کردن . تمرین کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : با بلاهای عشق ورزش کن خویشتن را بلندارزش کن . اوحدی .|| اجرا کردن تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی بطور مرتب . (
ورزشلغتنامه دهخداورزش . [ وَ زِ ] (اِمص ، اِ) ورزیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی . (فرهنگ فارسی معین ). || کسب . (منتهی الارب ). اکتساب . (یادداشت مؤلف ). به دست کردن . به دست آوردن . حاصل کردن . تحصیل . اندوختن . گرد
ورزشفرهنگ فارسی عمید۱. کار پیاپی.۲. پیاپی کردن کاری برای تمرین و عادت.۳. حرکت دادن پیاپی اعضای بدن برای تقویت اعصاب و عضلات؛ هرگونه عمل و حرکتی که برای تقویت اعضا و به منظور حفظ تندرستی بهتنهایی یا دستهجمعی انجام داده میشود.
ورزشفرهنگ فارسی معین(وَ زِ) 1 - (اِمص .) تمرین ، کار پیاپی و مرتب . 2 - (اِ.) انجام حرکات بدنی خاص برای تقویت عضلات .
ورزشلغتنامه دهخداورزش . [ وَ زِ ] (اِمص ، اِ) ورزیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی . (فرهنگ فارسی معین ). || کسب . (منتهی الارب ). اکتساب . (یادداشت مؤلف ). به دست کردن . به دست آوردن . حاصل کردن . تحصیل . اندوختن . گرد
ورزشفرهنگ فارسی عمید۱. کار پیاپی.۲. پیاپی کردن کاری برای تمرین و عادت.۳. حرکت دادن پیاپی اعضای بدن برای تقویت اعصاب و عضلات؛ هرگونه عمل و حرکتی که برای تقویت اعضا و به منظور حفظ تندرستی بهتنهایی یا دستهجمعی انجام داده میشود.
ورزشفرهنگ فارسی معین(وَ زِ) 1 - (اِمص .) تمرین ، کار پیاپی و مرتب . 2 - (اِ.) انجام حرکات بدنی خاص برای تقویت عضلات .
ورزشلغتنامه دهخداورزش . [ وَ زِ ] (اِمص ، اِ) ورزیدن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به ورزیدن شود. || اجرای مرتب تمرینهای بدنی به منظور تکمیل قوای جسمی و روحی . (فرهنگ فارسی معین ). || کسب . (منتهی الارب ). اکتساب . (یادداشت مؤلف ). به دست کردن . به دست آوردن . حاصل کردن . تحصیل . اندوختن . گرد
ورزشفرهنگ فارسی عمید۱. کار پیاپی.۲. پیاپی کردن کاری برای تمرین و عادت.۳. حرکت دادن پیاپی اعضای بدن برای تقویت اعصاب و عضلات؛ هرگونه عمل و حرکتی که برای تقویت اعضا و به منظور حفظ تندرستی بهتنهایی یا دستهجمعی انجام داده میشود.