ورشکلغتنامه دهخداورشک . [ وَ ش َ ] (اِ) پارچه و جامه و کیسه ای را گویند که در آن دارو بندند و کنند. (ناظم الاطباء) (برهان ). کیسه را گویند که در آن دوا ودارو کنند و در بعض فرهنگها وشترک به معنی کیسه ٔ دارو آورده و به حذف تاء گفته . (آنندراج ) (انجمن آرا).
ورسکلغتنامه دهخداورسک . [ وِ رِ ] (اِخ ) نام قریه و رودی است در شمال ایران در دویست و چهل هزارگزی راه شوسه ٔ تهران .
ورسکلغتنامه دهخداورسک . [ وِ رِ ] (اِخ ) نام یکی از ایستگاه های راه آهن شمال است و چون نزدیکترین نقطه به پل معتبر و قریه و رود ورسک است بدین نام نامیده شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ورسکواژهنامه آزاد با کسر واو و راء و سکون سین خوانده می شود. نام قریه و نام پلی معروف در شمال کشور است که در دورۀ رضاشاه ساخته شده است.
ورشکستلغتنامه دهخداورشکست . [ وَ ش ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) آنکه ورشکسته است یعنی دارائی او از دیوان او کمتر است . مفلس . (ناظم الاطباء).
ورشکستگیلغتنامه دهخداورشکستگی . [ وَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) افلاس . پریشانی و ناداری . (ناظم الاطباء).
ورشکستنلغتنامه دهخداورشکستن . [ وَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) ورشکست شدن . مفلس شدن . نادار و پریشان گشتن . (ناظم الاطباء).
ورشکستهلغتنامه دهخداورشکسته . [ وَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که هرچه داشته از دست رفته است . (آنندراج ). مفلس . نادار. پریشان .
وشرکلغتنامه دهخداوشرک . [ وَ رَ ] (اِ) ورشک . جامه و پارچه و کیسه ای را گویند که دارو در آن بندند و کنند، و ورشک هم به نظر آمده است . (آنندراج ). رجوع به ورشک شود.
ورشتکلغتنامه دهخداورشتک . [ وَ رَ ت َ ] (اِ) کرباس که در آن دارو ببندند و در بعض فرهنگها وشترک به تقدیم شین وتاء بر راء آورده اند و در نسخه ٔ سروری ورشک به فتح واو و شین و سکون راء کیسه ٔ دارو و وشرک به حذف تاء نیز آورده . (حاشیه ٔ برهان چ معین از فرهنگ رشیدی ).
واحد طوللغتنامه دهخداواحد طول . [ ح ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش طول اجسام به کار میرود. واحد طول در دستگاه .S.T.M متر است که یکی از سه واحد اساسی این دستگاه میباشد. رجو
ورشکست شدنلغتنامه دهخداورشکست شدن . [ وَ ش ِ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مفلس شدن . افلاس پیدا کردن . به افلاس دچار گشتن . ورشکستن . نادار و پریشان گشتن .
ورشکستلغتنامه دهخداورشکست . [ وَ ش ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) آنکه ورشکسته است یعنی دارائی او از دیوان او کمتر است . مفلس . (ناظم الاطباء).
ورشکستگیلغتنامه دهخداورشکستگی . [ وَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) افلاس . پریشانی و ناداری . (ناظم الاطباء).
ورشکستنلغتنامه دهخداورشکستن . [ وَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) ورشکست شدن . مفلس شدن . نادار و پریشان گشتن . (ناظم الاطباء).
ورشکستهلغتنامه دهخداورشکسته . [ وَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که هرچه داشته از دست رفته است . (آنندراج ). مفلس . نادار. پریشان .
مورشکلغتنامه دهخدامورشک . [ رِ ] (اِ) مورچه ، در اصطلاح محلی خراسان (خصوصاً گناباد). (یادداشت محمد پروین گنابادی ). رجوع به مورچه شود.
مورشکلغتنامه دهخدامورشک . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع در 4 هزارگزی خاوری تربت با 376 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <sp
غورشکلغتنامه دهخداغورشک . [ رَ ] (اِخ ) از نواحی سمرقند است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182).