ورشکستلغتنامه دهخداورشکست . [ وَ ش ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) آنکه ورشکسته است یعنی دارائی او از دیوان او کمتر است . مفلس . (ناظم الاطباء).
ورشکست شدنلغتنامه دهخداورشکست شدن . [ وَ ش ِ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مفلس شدن . افلاس پیدا کردن . به افلاس دچار گشتن . ورشکستن . نادار و پریشان گشتن .
ورشکستلغتنامه دهخداورشکست . [ وَ ش ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) آنکه ورشکسته است یعنی دارائی او از دیوان او کمتر است . مفلس . (ناظم الاطباء).
ورشکستلغتنامه دهخداورشکست . [ وَ ش ِ ک َ ] (ن مف مرکب ) آنکه ورشکسته است یعنی دارائی او از دیوان او کمتر است . مفلس . (ناظم الاطباء).