ورغلغتنامه دهخداورغ . [ وَ ] (اِ) بند آب باشد که پیش سیل بندند. بندی که از چوب و علف و خاک و گل در پیش رودخانه ها بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : آب هرچه کمترک نیرو کندبند و ورغ سست و پوده بفکند. رودکی .دل برد و مرا نیز به مردم ن
ورغفرهنگ فارسی عمیدبندی که از چوب و علف یا سنگ و خاک برای برگرداندن مجرای آب بر روی نهر میبستند: ◻︎ آب هر چه بیشتر نیرو کند / بند ورغ سستبوده بفگند (رودکی: ۵۳۲).
ورغفرهنگ فارسی عمیدفروغ؛ روشنی: ◻︎ گل را چه گَرد خیزد از ده گلابزن؟ / مَه را چه ورغ بندد از صد چراغدان؟ (؟: کلیلهودمنه: ۲۶).
ورغلنبیدهلغتنامه دهخداورغلنبیده . [ وَ غ ُ لُم ْ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) برجسته . بالاآمده : چشمهای ورغلنبیده .
ورغلانیدهلغتنامه دهخداورغلانیده . [ وَ غ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اغواشده و تحریک شده و گمراه گشته و برانگیخته شده . (ناظم الاطباء).
ورغلنبیدنلغتنامه دهخداورغلنبیدن . [ وَ غ ُ لُم ْ دَ ] (مص مرکب ) برجسته شدن . برآمدن . بالا آمدن . آماس کردن . || (تداول عامه ) در زمانی کوتاه مالی فراوان اندوختن . به سرعت ترقی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
بیکرلغتنامه دهخدابیکر. [ ] (اِ) این کلمه مرادف بندآب در نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ ورغ آمده است : ورغ بندآب باشد یعنی بیکر (؟).
برغفرهنگ فارسی معین(بَ) ( اِ.) بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در برابر آب ببندند، سد، برغاب . ورغ و وارغ نیز گویند.
درغلغتنامه دهخدادرغ . [ دَ ] (اِ) بندی را گویند که در پیش آب بندند که تلف نشود. (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). اما صحیح کلمه ورغ است نه درغ .رجوع به ورغ شود: سنتهای نیکو نهاد و از آن جمله این درغات و قسمت آب بخارا وی نهاد به عدل و انصاف . (تاریخ بخارای نرشخی ص <span class="hl" dir="ltr"
ریختملغتنامه دهخداریختم . [ ت ِ ] (اِ) بام سقف . || سد و ورغ . (از ناظم الاطباء). رصیف . ساحل ساخته ٔ دریا. (یادداشت مؤلف ).
ورغلنبیدهلغتنامه دهخداورغلنبیده . [ وَ غ ُ لُم ْ دَ / دِ] (ن مف مرکب ) برجسته . بالاآمده : چشمهای ورغلنبیده .
ورغلانیدهلغتنامه دهخداورغلانیده . [ وَ غ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اغواشده و تحریک شده و گمراه گشته و برانگیخته شده . (ناظم الاطباء).
ورغلنبیدنلغتنامه دهخداورغلنبیدن . [ وَ غ ُ لُم ْ دَ ] (مص مرکب ) برجسته شدن . برآمدن . بالا آمدن . آماس کردن . || (تداول عامه ) در زمانی کوتاه مالی فراوان اندوختن . به سرعت ترقی کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ورغاهلغتنامه دهخداورغاه . [ ] (اِ) به زبان مردم عامه ٔ طوس ، دمل . (لغت نامه ٔ اسدی ). باغره . (لغت نامه ٔ اسدی ). مغنذه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ورغا و ورغاره شود.
راستنبورغلغتنامه دهخداراستنبورغ . [ تِم ْ ] (اِخ ) صورت ترکی کلمه راستنبورگ است . رجوع به راستنبورگ و قاموس الاعلام ترکی شود.
سن پطرزبورغلغتنامه دهخداسن پطرزبورغ . [ سَم ْ پ ِ طِ ] (اِخ ) سن پطرزبورگ . شهری به روسیه و پایتخت آن کشور به دوران حکومت تزارها. پترزبورگ . لنین گراد. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به لنین گراد شود.