وق زدهلغتنامه دهخداوق زده . [ وَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بی آتش و سرد: اجاق و کرسی وق زده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || چشم وق زده ؛ در تداول ، چشم بی حالت و ورقلمبیده و بیرون جسته و مات . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
بیرون خاستهلغتنامه دهخدابیرون خاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) پلقیده . بیرون خیزیده . جاحظ. پُلُغزده . ورقلمبیده . خارج از حد معمول بیرون آمده و برجسته . (فرهنگ لغات عامیانه ) : و علامت آنست که چ