ورملغتنامه دهخداورم . [ وَ رَ ] (ع اِ) آماس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و آن در اصطلاح پزشکان عبارت است از ماده ای که در اندرون جرم عضو تولید و سبب افزایش حجم عضو به شکلی خارج ازحد طبیعی شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (بحر الجواهر). برآمدگی انساج نرم و یا استخوانی بدن خو
ورم کردنلغتنامه دهخداورم کردن . [ وَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماس کردن . آماسیدن . باد کردن . رجوع به ورم شود.
طم ورمفرهنگ فارسی عمید۱. آبوخاک.۲. [مجاز] کموزیاد؛ جزئیات چیزی: ◻︎ عقل تو قسمت شده بر صد مهمّ / بر هزاران آرزو و طمّورمّ (مولوی: ۶۴۹).۳. خشکوتر.
ورمیشللغتنامه دهخداورمیشل . [ وِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی رشته ٔ فرنگی که به شکل رشته هایی باریکتر از اسپاگتی تهیه شود و آن را در سوپ و آش به کاربرند. (فرهنگ فارسی معین ).
ورماللغتنامه دهخداورمال . [ وَ ] (نف مرکب ) فرارکننده . (ناظم الاطباء).- وردار و ورمال ؛ آنکه چیزی را برمیدارد و فرار میکند. (ناظم الاطباء).- ورمال آقا را دمش دادن ؛ چیزی را برداشتن و بردن و خوردن . چپو کردن . سر خوراکی ریختن و یک باره
ورمالاندنلغتنامه دهخداورمالاندن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) با لقمه های بزرگ همه ٔ ماحضر را خوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ورمالیدنلغتنامه دهخداورمالیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) دامن بر میان زدن و پاچه ٔ ازار و آستین جامه را بالا کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء). || کنایه از گریختن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرار کردن . (ناظم الاطباء). چه ، دامن را بر میان زدن ، دویدن را آسان کند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ورمیشللغتنامه دهخداورمیشل . [ وِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی رشته ٔ فرنگی که به شکل رشته هایی باریکتر از اسپاگتی تهیه شود و آن را در سوپ و آش به کاربرند. (فرهنگ فارسی معین ).
ورم کردنلغتنامه دهخداورم کردن . [ وَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماس کردن . آماسیدن . باد کردن . رجوع به ورم شود.
ورمال زدنلغتنامه دهخداورمال زدن . [ وَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریختن باشد از ترس جان . (برهان ) (آنندراج ). ورمال کردن . ورمالیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
ورمال کردنلغتنامه دهخداورمال کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ورمال زدن . گریختن از ترس جان . (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). ورمال زدن . رجوع به ورمال زدن شود.
ورماللغتنامه دهخداورمال . [ وَ ] (نف مرکب ) فرارکننده . (ناظم الاطباء).- وردار و ورمال ؛ آنکه چیزی را برمیدارد و فرار میکند. (ناظم الاطباء).- ورمال آقا را دمش دادن ؛ چیزی را برداشتن و بردن و خوردن . چپو کردن . سر خوراکی ریختن و یک باره
دورملغتنامه دهخدادورم . [ دَ رَ ] (ع ص ، اِ) زن نوجوان کوتاه بالای بدرفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)
خورملغتنامه دهخداخورم . [ خ َ رَ ] (ع اِ) صخره با درزها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ). سنگ بزرگ پرشکاف . (ناظم الاطباء).
شورملغتنامه دهخداشورم . [ رَ ] (اِ) کوه . جبل . (ناظم الاطباء) (از برهان ). کوه باشد... و اعراب آن یقین نیست . (انجمن آرا) : چو برداری میان شورم آوازمر آواز تو را پاسخ دهد باز. (ویس و رامین ).دل ویسه بسی سختر ز شورم ز خوی بد هم