ورکلغتنامه دهخداورک . [ وَ ] (ع مص ) حبال ؛ ورک ساختن رسن را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).|| بر ورک تکیه نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تکیه کردن بر سرین . (برهان ).
ورکلغتنامه دهخداورک . [ وَ / وِ ] (ع اِ)برسوی ران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، اوراک . (منتهی الارب ). || القوم علی ورک واحد [ و یفتح ]؛ یعنی قوم مجتمعند بر یک اندیشه و تدبیر جهت شکست من . (منتهی الارب ).
ورکلغتنامه دهخداورک . [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان الموت بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . واقع در 63 هزارگزی راه عمومی . سکنه ٔ آن 511 تن است . آب آن از رودخانه ٔ رزون تأمین می شود. محصول آنجا غلات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و
ورکلغتنامه دهخداورک . [ وَ رَ ] (اِ) نام خاری است که آن را سوزند و آتش آن بسیار تند و تیز می باشد خصوص برای نان پختن و بریان در تنور گذاشتن . (برهان ) : خصمت در آب دیده شده گرچه چون وزک سوزد همیشه زآتش رشک تو چون ورک . ابوعلی حاجی .<b
ورکلغتنامه دهخداورک . [ وَ رَ ] (ع اِ) استخوان برسوی ران . استخوان سرین . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کفل و سرین . (برهان ). سرین . (بحر الجواهر). || بن درخت . (منتهی الارب ). || (مص ) بزرگ شدن ورک . (اقرب الموارد).
ورکتالغتنامه دهخداورکتا. [ وَ ک َ ] (هزوارش ، اِ) بر وزن کربلا به لغت زند و پازند استخوان را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ورکاءلغتنامه دهخداورکاء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اورک . زن کلان سرین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ورکتالغتنامه دهخداورکتا. [ وَ ک َ ] (هزوارش ، اِ) بر وزن کربلا به لغت زند و پازند استخوان را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ورکبار سفلیلغتنامه دهخداورکبار سفلی . [ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه ، در 2 هزارگزی راه عمومی . سکنه ٔ آن 136 تن است . آب آن از قنات و رودخانه ٔ مزدقان تأمین می شود. محصول آنجا غلات ، بنشن ، پنبه و باغا
ورکاءلغتنامه دهخداورکاء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اورک . زن کلان سرین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ورکارلغتنامه دهخداورکار. [ وَ ] (اِ) هر میوه که درخت ندارد و بوته و بیاره دارد همچو خربوزه و هندوانه و خیار و کدو و بادنجان و مانند آن . (ناظم الاطباء) (برهان ). رستنی که تنه ندارد. (آنندراج ). || به اصطلاح لوطیان موضع مخصوص زنان . (آنندراج ). || (ص مرکب ) در کار و مشغول به کار. (ناظم الاطباء)
داورکلغتنامه دهخداداورک . [ وَ رَ ] (اِخ ) یکی از آثار عهد ساسانی در خوزستان و آن خرابه های شهریست تقریباً در فاصله ٔ دو ساعت راه شمالی فلاحیه در محلی که داورک نام دارد. و علمای علم جغرافیای عرب داورک را همچون شهر وسیعی که دارای چندین بنای مهم ساسانی بوده است معرفی کرده اند. (از فرهنگ جغرافیای
دوخورکلغتنامه دهخدادوخورک . [ دُ خ َ وَ رَ ک َ ] (اِ مرکب ) جانوری است سفیدرنگ پا و گردن درازی دارد و مدام در کنار آبها می ماند. (لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). ظاهراً دگرگون شده ٔ غمخورک است که مالک الحزین و بوتیمار باشد و از مرغان آبی است .
دورکلغتنامه دهخدادورک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. دارای 841 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دورکلغتنامه دهخدادورک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 44 هزارگزی جنوب الیگودرز. با 110 تن سکنه . صنایع دستی قالیچه بافی و آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
دورکلغتنامه دهخدادورک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. در32 هزارگزی شمال خاوری ایذه . دارای 220 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).<b