یوزندهلغتنامه دهخدایوزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) سخت جهنده و خیزنده که جست وخیزی تند داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یوز و یوزیدن شود.
دوزندهلغتنامه دهخدادوزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) کسی که می دوزد وبخیه می کند. (ناظم الاطباء). خیاط. سوزنکار. آنکه به شغل دوختن پردازد. آنکه عمل دوختن پیشه دارد. آن که بدوزد. آن که دوختن جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ): قراز؛ دوزنده ٔ درز موزه و جز آن . (منتهی
سوزندهلغتنامه دهخداسوزنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) محرق و هر چیز که میسوزاند. (ناظم الاطباء) : به آتش در شود گرچه چو خشم اوست سوزنده به دریا در شود ورچه چو جود اوست پهناور. ؟ (لغت فرس اسدی ).ز ما قصری
سپوزندهلغتنامه دهخداسپوزنده . [ س ِ / س ِ / س ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) تأخیرکننده . (زمخشری ). رجوع به سپوز و سپوزیدن شود.
فروزندهلغتنامه دهخدافروزنده . [ ف ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) روشن کننده . (آنندراج ). افروزنده . (ناظم الاطباء).شعله ور سازنده : فروغ آتش اگرچه فروزنده خواهد که پست شود به ارتفاع گراید. (کلیله و دمنه ).- فروزنده ٔ خاور</spa
دین فروزندهلغتنامه دهخدادین فروزنده . [ ف ُ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دین فروز : مهان را بمه دارد و که را بکه بود دین فروزنده و روزبه .فردوسی .