وشاقلغتنامه دهخداوشاق . [ وِ ] (اِ) به کسر واو، خبر خوش و هر چیز که حضور آن خوش آیند و مطلوب باشد. || جامه ٔ ساده ٔ بی آستر. || نام حیوانی است که آن را سیاه گوش نیز گویند. (ناظم الاطباء).
وشاقلغتنامه دهخداوشاق . [ وُ / وِ ] (ترکی ، اِ) اشاق . اوشاق . اوشاخ . معرب ، وشاقی . اوشاقی . غلام بچه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). طفل و کودک . (ناظم الاطباء). و در کتاب لغت ترکی آمده که کودک را از ابتدای زادن تا پیش از بلوغ اشاق [ وشاق ] گ
وشاقلغتنامه دهخداوشاق .[ وَ ] (ع اِ) شیر اندک . || (ص ) سپری شونده و رونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
پوشاکلغتنامه دهخداپوشاک .(اِ) پوشیدنی . پوشش . جامه . ثوب . لباس . ملبس . لِبس . لبوس . جامگی . کسوة. ملبوس . کساء ، مقابل خوراک . مرکب از پوش مخفف پوشش و آک لفظ مفید معنی نسبت . (از غیاث ): اِکساء؛ پوشاک دادن .
وساقلغتنامه دهخداوساق . [ وِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واسق ، به معنی ناقه ٔ بارگرفته و آبستن شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وشائقلغتنامه دهخداوشائق . [ وَءِ ] (ع اِ) ج ِ وشیقة. (ناظم الاطباء). و آن گوشت به درازا کشیده ٔ خشک کرده یا گوشت یک جوش قدیدکرده جهت توشه است . (منتهی الارب ). رجوع به وشیق و وشیقة شود.
وشاکلغتنامه دهخداوشاک . [ وِ ] (ع اِمص ) سرعة. (اقرب الموارد). تیزرو و شتابی . اسم است مواشکه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیزروی و شتابی . (آنندراج ). || (مص ) شتابی کردن در کار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وشاق باشیلغتنامه دهخداوشاق باشی . [ وِ / وُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس وشاقان . غلام باشی . (فرهنگ فارسی معین ) : و چون یک سال خدمت کرد(ی ) وشاق باشی با حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی . (فرهنگ فارسی معین از سیاست نامه چ اقبال برای دبیرستانها
وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وُ ش ُ ] (ترکی ، اِ) غلام ساده رو. (غیاث اللغات ). و ظاهراًمخفف وشاق است . (غیاث اللغات ). رجوع به وشاق شود.
هفت خرگاهلغتنامه دهخداهفت خرگاه . [ هََ خ َ ] (اِ مرکب ) هفت فلک . هفت آسمان . هفت خراس : ای شاه مقربان درگاه بزم تو ورای هفت خرگاه . نظامی .وشاق تنگ چشم هفت خرگاه بدان ختلی شده نزد شهنشاه .نظامی .
اوشاقلغتنامه دهخدااوشاق . (ترکی ، اِ) طفل و امرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غلام و پسر جوان . (از کازیمیرسکی ) : گرفتم عشق آن جادو سپردم دل به آن آهوکنون آهو وشاقی گشت و جادو کرد اوشاقش . منوچهری .رجوع به وشاق شود.
ایتگینلغتنامه دهخداایتگین . (اِ) خانه دار و صاحب و خداوند خانه . (برهان ) (از آنندراج ). خانه دار و خداوند خانه . (ناظم الاطباء). خانه دار. (رشیدی ) : اول شب ایتگین و وشاق آمدیم لیک الب ارسلان شدیم به پایان صبحگاه .خاقانی .
وشاق باشیلغتنامه دهخداوشاق باشی . [ وِ / وُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس وشاقان . غلام باشی . (فرهنگ فارسی معین ) : و چون یک سال خدمت کرد(ی ) وشاق باشی با حاجب بگفتی و حاجب معلوم کردی . (فرهنگ فارسی معین از سیاست نامه چ اقبال برای دبیرستانها
اوشاقلغتنامه دهخدااوشاق . (ترکی ، اِ) طفل و امرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غلام و پسر جوان . (از کازیمیرسکی ) : گرفتم عشق آن جادو سپردم دل به آن آهوکنون آهو وشاقی گشت و جادو کرد اوشاقش . منوچهری .رجوع به وشاق شود.