وطالغتنامه دهخداوطا. [ وِ / وَ ] (از ع ، اِ) گستردنی . وطاء. مقابل غطاء (غطا). آنچه از پوشش که بازافکنند بر چیزی : نه جامه کبود و نه موی درازنه اندر سجاده نه اندر وطاست . ناصرخسرو.در این خانگه غم
گوتالغتنامه دهخداگوتا. [ گ ُ ] (اِخ ) شهری از آلمان شرقی که در کنار کوهستان تورینگروالد واقع شده و دارای 57800 تن جمعیت است . کلیسایی از قرون چهاردهم و پانزدهم م . و مؤسسه ٔ علوم جغرافی که به سال 1786 به دست ژوستوس پرتس تأس
وتالغتنامه دهخداوتا. [ وَ ] (ع اِ) ریم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریم و چرک . (ناظم الاطباء). || خون . || لای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گل سیاه چسبنده . (ناظم الاطباء).
وثاءلغتنامه دهخداوثاء. [ وَ ] (ع مص ) کفته یا معیوب گردیدن دست بی شکستگی استخوان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). وَثِئَت یده وثاءً و وثاءً و وُثِئَت به طور مجهول نیز به همین معنی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وثاءلغتنامه دهخداوثاء. [ وَث ْءْ ] (ع اِمص ) وَثاة. کفتگی که به گوشت رسد و بس یا دردگینی استخوان و عیب آن بی شکستگی یا جداشدگی گوشت از استخوان . گویند به وث ء لاوثی او هو قول العامة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحرالجواهر). || (مص ) میرانیدن گوشت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
وطاءلغتنامه دهخداوطاء.[ وَ ] (ع اِ) زمین پست میان زمین بلند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (به کسر و فتح اول ) گستردنی و مهد گسترده شده . خلاف غطاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جامه ای که بر هودج وغیر آن اندازند. (غیاث اللغات ). رجوع به وطا شود.
وطأتلغتنامه دهخداوطأت . [ وَ ءَ ] (ع مص ) نرم شدن فراش و مرکب و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) وطاءة و وطوءة، اسم است به معنی سهولت و نرمی . (از اقرب الموارد). || پاسپردگی . وطاءة : لشکری که کوه پای وطأت آن ندارد. (جهانگشای جوینی ). پیش از آنک شدت وطأت که
وطأتلغتنامه دهخداوطأت . [ وَ ءَ ] (ع ، اِمص ) وطاءة. پایمالی . پاسپردگی . || فشارش . تنگی . گرفتگی سخت : سلطان از عراق متوجه بغداد شد با سپاهی که از وطأت ایشان زمین میلرزید. (فرهنگ فارسی معین از سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 20). || (اِ
وطاءلغتنامه دهخداوطاء.[ وَ ] (ع اِ) زمین پست میان زمین بلند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (به کسر و فتح اول ) گستردنی و مهد گسترده شده . خلاف غطاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جامه ای که بر هودج وغیر آن اندازند. (غیاث اللغات ). رجوع به وطا شود.
وطاءةلغتنامه دهخداوطاءة. [ وَ ءَ ] (ع اِ) موضع قدم . (از اقرب الموارد). جای قدم . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) تنگی و فشارش و گرفت سخت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): اللهم اشدد لنا وطأتک علی مضر؛ ای خذهم اخذاً شدیداً. (اقرب الموارد).
وطابلغتنامه دهخداوطاب . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وَطب ، و آن مشک شیر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به وطب شود. || صفرت وطابه ؛ یعنی بمرد یا کشته شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
خرقه کردنلغتنامه دهخداخرقه کردن . [ خ ِ ق َ / ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریدن . پاره کردن : چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت برای عزّش بر عرش خرقه کرد وطا. خاقانی .در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کردکآواز خر
چادر ترسالغتنامه دهخداچادر ترسا. [ دَ / دُ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وطا و جامه ای باشد زرد و کبود و درهم بافته . (برهان ). صاحب آنندراج نویسد: «ملاسروری گوید چادر ترسا، وِطای زرد و کبود» : از پشت کوه چادر احرام برکشدبر کتف
نیلگونلغتنامه دهخدانیلگون . (ص مرکب ) به رنگ نیل . کبود. لاجوردی . آسمانگون . (ناظم الاطباء). آبی تند. آبی سیر. ادکن . نیل فام . نیل رنگ : هوا گشت چون چادر نیلگون زمین هم به کردار دریای خون . فردوسی .بپوشید پس جامه ٔ نیلگون همان
وطاءلغتنامه دهخداوطاء.[ وَ ] (ع اِ) زمین پست میان زمین بلند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (به کسر و فتح اول ) گستردنی و مهد گسترده شده . خلاف غطاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جامه ای که بر هودج وغیر آن اندازند. (غیاث اللغات ). رجوع به وطا شود.
وطاءةلغتنامه دهخداوطاءة. [ وَ ءَ ] (ع اِ) موضع قدم . (از اقرب الموارد). جای قدم . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) تنگی و فشارش و گرفت سخت . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): اللهم اشدد لنا وطأتک علی مضر؛ ای خذهم اخذاً شدیداً. (اقرب الموارد).
وطابلغتنامه دهخداوطاب . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وَطب ، و آن مشک شیر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به وطب شود. || صفرت وطابه ؛ یعنی بمرد یا کشته شد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
وطاءلغتنامه دهخداوطاء. [ وِ ] (ع مص ) مواطاة، به معنی موافقت کردن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و قرائت شده است این آیه ٔ قرآن : هی اشد وِطاءً؛ بمد، یعنی اشد مواطاتاً، و هی المؤاتاة ای مواتاة السمع و البصر ایاه . (منتهی الار
وطاءةلغتنامه دهخداوطاءة. [ وَ ءَ ] (ع اِمص ) وُطوءة. پاسپردگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پایمالی . || (مص ) کوفته و نرم و پاسپرده شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
زاوطالغتنامه دهخدازاوطا. [ وَ ] (اِخ ) لغتی است نبطی و نام شهری است کوچک نزدیک طیب واقع در میان واسط و خوزستان و بصره و گروهی از راویان بدان جا منسوب اند. (از معجم البلدان ).
سبز وطالغتنامه دهخداسبز وطا. [ س َ وِ / وَ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : خط سیه کرده تظلم بدر چرخ بریدکه شما در خط این سبز وطایید همه .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 420).<
دیر قوطالغتنامه دهخدادیر قوطا. [ دَ رِ ] (اِخ )این دیر در البردان از نواحی بغداد و بر ساحل دجله واقع است بین البردان و بغداد. (از معجم البلدان ).
قطوطالغتنامه دهخداقطوطا. [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دههای بغداد برابر با آنچه سمعانی در الانساب گمان برده است . (اللباب ).