وطنلغتنامه دهخداوطن . [ وَ ] (ع مص ) جای گرفتن و مقیم شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
وطنلغتنامه دهخداوطن . [ وَ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رامیان شهرستان گرگان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
وطنلغتنامه دهخداوطن . [وَ / وَ طَ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ). جای باشش مردم . (کشاف اصطلاحات الفنون ). جای باشش . جای اقامت . محل اقامت . مقام و مسکن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جائی که شخص زاییده شده و نشوونما کرده و پرورش یافته باشد.
پوتینلغتنامه دهخداپوتین . (از فرانسوی ، اِ) مأخوذ از فرانسوی ِ بتین . کفش با دیواره های بلند که تا بالای غوزک پا را پوشد. موزه . نیم چکمه .
گیوتینلغتنامه دهخداگیوتین . [ گی ُ ] (اِخ ) (دکتر ژزف ...) نام پزشکی است فرانسوی که در دانشگاه پاریس اشتغال به تدریس داشت . وی در سال 1738 م . در شهر سنت به دنیا آمد و در سال 1814 م . درگذشت . گیوتین نخستین کسی بود که در سال <s
گیوتینلغتنامه دهخداگیوتین . [ گی ُ ] (فرانسوی ، اِ) دستگاهی است چهارچوب مانند که بر بدنه ٔ داخلی دوچوبه ٔ عمودی آن تیغه ای بران داخل کشو و یا بر روی ریل آهنی حرکت کند و بر پشت تیغه ٔ مذکور شی ٔ سنگینی نصب شده است که چون تیغه را از فراز آن رها کند بر اثر سنگینی بسیار بسرعت و فشار فرود آید و گردن
وتینلغتنامه دهخداوتین . [ وَ ] (ع اِ) رگی که دل بدان آویخته است . (ناظم الاطباء). رگ دل و تن . (بحرالجواهر). رگ دل . (زمخشری ). رگ دل که هرگاه پاره گردد صاحبش می میرد. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رگی است که با پاره شدن آن صاحبش می میرد و ابن سیده گوید رگی است چسبیده به قلب . ج ،
وثنلغتنامه دهخداوثن . [ وَ ث َ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (السامی ) (ناظم الاطباء). نصب . طاغوت . جبت . صنم . (یادداشت مرحوم دهخدا). فغ. بغ. بدّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بت که به صورت آدمی از سنگ باشد. هیکلی باشد که صنعتگران به صورت و جث
وطنالغتنامه دهخداوطنا. [ وَ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
وطنیلغتنامه دهخداوطنی . [ وَ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به وطن . (ناظم الاطباء). ساخته و پرداخته ٔ وطن . || هر نوع پارچه ٔ بافت وطن . مقابل خارجی که در خارج از کشور بافند و آرند. پارچه ٔ معین از بافته های وطن . || درباره ٔ وطن . وطنیه .- اشعار (قصاید) وطنی (وطنیه ) ؛ که
میهن دوستفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ست، میهن پرست، ناسیونالیست، وطنپرست، وطنخواه، وطندوست
زانیجلغتنامه دهخدازانیج . (اِ) وطن مألوف را گویند. (برهان قاطع). وطن را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ). مسقطالرأس و مولد و وطن و شهر. (ناظم الاطباء).
وطنالغتنامه دهخداوطنا. [ وَ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
وطنیلغتنامه دهخداوطنی . [ وَ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به وطن . (ناظم الاطباء). ساخته و پرداخته ٔ وطن . || هر نوع پارچه ٔ بافت وطن . مقابل خارجی که در خارج از کشور بافند و آرند. پارچه ٔ معین از بافته های وطن . || درباره ٔ وطن . وطنیه .- اشعار (قصاید) وطنی (وطنیه ) ؛ که
حب الوطنلغتنامه دهخداحب الوطن . [ ح ُب ْ بُل ْ وَ طَ ] (ع اِ مرکب ) وطن پرستی . میهن دوستی : در سفر گر روم بینی یا ختن از دل تو کی رود حب الوطن . مولوی .حب الوطن من الایمان . (حدیث ).
متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طَ ] (ع اِ) محل اقامت : شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 290).
متوطنلغتنامه دهخدامتوطن . [ م ُ ت َ وَطْ طِ ] (ع ص ) جای گزیده . (آنندراج ). جای گزیده و مقیم شونده . ساکن و مقیم و باشنده در جایی . اهل جایی و متمکن در جایی . (ناظم الاطباء). وطن کرده . وطن گزیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در جایی اقامت کند و آن را وطن خود سازد. مقیم <span class="h
موطنلغتنامه دهخداموطن . [ م َ طِ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وطن و جای باش مردم . (ناظم الاطباء). وطن . (غیاث ). آرامگاه . میهن . زاد بوم . جای بودن . اقامتگاه . اقامت جای . مکان . جای . بودنگاه . محل سکونت شخص . باشگاه . (یادداشت مؤلف ). جای باشش . آرامگاه . (دهار). ج