وظیفهلغتنامه دهخداوظیفه . [ وَ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) وظیفة. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده ٔ کسی باشد. تکلیف . (از فرهنگ فارسی معین ). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. (ناظم الاطباء). تکلیف دینی . مطلق تکلیف : حافظ وظیفه ٔ تو
وظیفهفرهنگ فارسی عمید۱. کاری که انسان مکلف به انجام دادن آن باشد.۲. کار و خدمت.۳. [قدیمی] جیرۀ روزانه.
وظیفهدیکشنری فارسی به انگلیسیbonds, business, charge, duty, function, obligation, office, onus, place, responsibility, role or rôle, salary, task
وظیفهفرهنگ فارسی معین(وَ فِ یا فَ) [ ع . وظیفة ] (اِ.) 1 - کاری که انسان مکلف به انجام آن باشد. ج . وظایف . 2 - جیره ، مستمری .
وظیفه خوارلغتنامه دهخداوظیفه خوار. [ وَ ف َ/ ف ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوارنده . وظیفه خور.آنکه وظیفه و مستمری گیرد. که راتبه دارد و گیرد.
وظیفه خورلغتنامه دهخداوظیفه خور. [ وَ ف َ/ ف ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه وظیفه میگیرد. (ناظم الاطباء). وظیفه خوار. رجوع به وظیفه خوار شود.
وظیفه خورانلغتنامه دهخداوظیفه خوران . [ وَ ف َ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 9 هزارگزی شوسه ٔ سراسکند سیاه چمن دارای 1125 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایر
وظیفهخورفرهنگ مترادف و متضاد۱. جیرهخوار، روزیدار، طعمهخوار، نانخور، نوالهخور، وظیفهخوار ۲. بازنشسته، متقاعد، مستمریبگیر
وظیفهنشناسفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات نشناس، اهمالکار، بیخیال، بیقید، ناخلف، آسان گیر، سهلانگار، مسامحهکار، لاابالی، غافل، بیزار یاغی، سرکش، خائن، غایب، فرصتطلب
وظیفه خوارلغتنامه دهخداوظیفه خوار. [ وَ ف َ/ ف ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوارنده . وظیفه خور.آنکه وظیفه و مستمری گیرد. که راتبه دارد و گیرد.
وظیفه خورلغتنامه دهخداوظیفه خور. [ وَ ف َ/ ف ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه وظیفه میگیرد. (ناظم الاطباء). وظیفه خوار. رجوع به وظیفه خوار شود.
وظیفه خورانلغتنامه دهخداوظیفه خوران . [ وَ ف َ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع در 9 هزارگزی شوسه ٔ سراسکند سیاه چمن دارای 1125 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایر
وظیفه خوریلغتنامه دهخداوظیفه خوری . [ وَ ف َ خوَ / خ ُ ](حامص مرکب ) وظیفه خواری . رجوع به وظیفه خواری شود.
نظام وظیفهلغتنامه دهخدانظام وظیفه . [ ن ِ م ِ وَ ف َ / ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خدمت سربازی . رجوع به سربازی شود.
تکوظیفهsingle taskواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برخی از سامانههای عامل که میتوانند فقط یک وظیفه را در یک زمان اجرا کنند
چندوظیفهmulti taskواژههای مصوب فرهنگستانویژگی برخی از سامانههای عامل که میتوانند چند وظیفه را همزمان اجرا کنند