وعدهلغتنامه دهخداوعده . [ وَ دَ / دِ ](از ع ، اِ) نوید. (ناظم الاطباء). مژده : شب و روز انتظار یار میداشت امید وعده ٔ دیدار میداشت . نظامی .وعده ٔ وصل چون شود نزدیک آتش قرب تیزتر گردد. <p c
وعدهفرهنگ فارسی معین(وَ د ) [ ع . وعدة ] (اِ.) 1 - نوید. 2 - قول ، قرار، پیمان .3 - در فارسی به معنای دفعه ، مرتبه .
وحیدةلغتنامه دهخداوحیدة. [ وَ دَ ] (اِخ ) جایی از اعراض مدینه میان مدینه و مکه . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
وحدةلغتنامه دهخداوحدة. [ وَ دَ ](ع مص ) وحادة. وحودة. وحود. وحد. حدة. تنها و یکتا ماندن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یگانه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). یکی بودن . (آنندراج ). || (اِمص ) یگانگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یکتایی . || تنهایی . (آنندراج ). یگانگی و وحدانیت
وعدةلغتنامه دهخداوعدة. [ وَ دَ ] (ع مص ) وعده . نوید دادن در نیکی . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). خبر دادن در بدی مگر اکثر در نیکی و خیر مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
وهدةلغتنامه دهخداوهدة. [ وَ دَ ] (ع اِ) وهد. زمین پست و هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زمین پست و نشیب و هموار. (غیاث اللغات از نصاب و صراح ).
دروغ وعدهلغتنامه دهخدادروغ وعده . [ دُ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که وعده ٔ دروغ میدهد. (ناظم الاطباء). کاذب الوعد. (یادادشت مرحوم دهخدا). آنکه وعده هایی عرقوبی دهد : دلم رمیده ٔ لولی وشی است شورانگیزدروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.
خوش وعدهلغتنامه دهخداخوش وعده . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صادق الوعد. آنکه بوعده ٔ خود وفا کند. آنکه از وعده ٔ خود تخلف نکند.
راست وعدهلغتنامه دهخداراست وعده . [ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صادق الوعد. راست عهد. راست پیمان . درست پیمان . کسی که قول و وعده اش راست باشد : آن لفظ وعده یی بُد و دانم که راست است زیرا که راست وعده بود مرد و کج وعید.<p class="auth
وعده دادنلغتنامه دهخداوعده دادن . [ وَ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) قول دادن به کسی برای اجرای عملی . قول دادن . (ناظم الاطباء) : همی وعده دهی امروز و فرداهمین امروز و فردایت مراکشت . باباطاهر.نفسی را به طعا
وعده کردنلغتنامه دهخداوعده کردن . [ وَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعیین وقت برای اجرای امری کردن . قول دادن به کسی اجرای امری را. قول دادن . تعهد کردن : بر یخ بنویس چون کند وعده گفتار محال و قول خامش را. ناصرخ
وعده بندیلغتنامه دهخداوعده بندی . [ وَ دَ / دِ ب َ ] (حامص مرکب ) تعیین تاریخ برای ادای وام . (ناظم الاطباء).
وعده جایلغتنامه دهخداوعده جای . [ وَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) جای قرارداد. || محل ملاقات . میعاد. میعادگاه .
دروغ وعدهلغتنامه دهخدادروغ وعده . [ دُ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که وعده ٔ دروغ میدهد. (ناظم الاطباء). کاذب الوعد. (یادادشت مرحوم دهخدا). آنکه وعده هایی عرقوبی دهد : دلم رمیده ٔ لولی وشی است شورانگیزدروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.
خوش وعدهلغتنامه دهخداخوش وعده . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صادق الوعد. آنکه بوعده ٔ خود وفا کند. آنکه از وعده ٔ خود تخلف نکند.
راست وعدهلغتنامه دهخداراست وعده . [ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صادق الوعد. راست عهد. راست پیمان . درست پیمان . کسی که قول و وعده اش راست باشد : آن لفظ وعده یی بُد و دانم که راست است زیرا که راست وعده بود مرد و کج وعید.<p class="auth
خلاف وعدهلغتنامه دهخداخلاف وعده .[ خ ِ / خ َ ف ِ وَ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخالف با وعده . عکس آنچه وعده داده شده . ضد پیمان .
خلف وعدهلغتنامه دهخداخلف وعده . [ خ ُ ف ِ وَ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بدقولی . خلف وعد. (یادداشت بخط مؤلف ).