وعرلغتنامه دهخداوعر. [ وَ ع َ ] (ع مص ) وُعورة. وعارة. وعور. دشوار گردیدن جای . || پر شدن سینه ٔ کسی از خشم و کینه . لغتی است در وعز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به وعز شود.
وعرلغتنامه دهخداوعر. [ وَ ع ِ ] (ع ص ) دشوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دشوار و صعب . (ناظم الاطباء). || شعر معر وعر؛ موی کم ریخته شده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، اوعار. (اقرب الموارد).
وعرلغتنامه دهخداوعر. [ وَ] (ع ص ) زمین درشت . (مهذب الاسماء). دشوار. خلاف سهل .(منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اَوْعُر، اوعار، وعور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) : چو سهلی بریدم رسیدم به وعری چو وعری بریدم رسیدم به سهلی . منوچه
گوچهرلغتنامه دهخداگوچهر. [ چ ِ ] (اِخ ) به عقیده ٔ مزدیسنان ستاره ای دنباله دار که هنگام تولد سوشیانس بر زمین افتد و زمین مشتعل گردد به قسمی که همه ٔ معادن و فلزات گداخته شوند و چون سیل سوزان جاری گردند، جمله ٔ آدمیان از زندگان و مردگانی که زنده شده اند باید از این سیل بگذرند و آن سیل بر نیکان
گوچهرلغتنامه دهخداگوچهر. [ چ ِ] (اِخ ) گوچیهر. نام یکی از پادشاهان بازرنگی پارس در قرن سوم م . ظاهراً این شخص از سلاله ٔ همان گوچیهر باشد که در قرن اول م . برادر خود «ارتخشتر»نام را به قتل آورد. در سالهای بعد از 212 م . پاپک پدر اردشیربر گوچیهر شورید و مکان او
وحرلغتنامه دهخداوحر. [ وَ ] (ع اِ) کینه . (منتهی الارب ). کینه و حقد. (ناظم الاطباء). || خشم . || غش . (منتهی الارب ). غل و غش . (ناظم الاطباء). || تیرگی دل . (منتهی الارب ). || وسوسه . (ناظم الاطباء).
اوعرلغتنامه دهخدااوعر. [ اَ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وعر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وعر شود.
اوعارلغتنامه دهخدااوعار. [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وَعِر. (المنجد) (منتهی الارب ). || ج ِ وَعْر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دشوار، خلاف سهل . (از آنندراج ). || ج ِ وعیر. (المنجد). رجوع به وعر و وعیر شود.
متوعرلغتنامه دهخدامتوعر. [ م ُ ت َ وَع ْ ع ِ ] (ع ص ) سرگردان و پریشان و حیران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). و رجوع به توعر شود. || (اصطلاح معانی بیان ) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). لفظی
ذوشوعرلغتنامه دهخداذوشوعر. [ ش َ ع َ ] (اِخ )نام وادیی است ببلاد عرب . عباس بن مرداس سلمی گوید:یا لهف ام کلاب اذتبیتهاخیل ابن هوذة لاتنهی و انسان لاتلفظوها وشدوا عقد ذمتکم ان ابن عمَّکم سعدود همان لن ترجعوها و ان کانت مجلَّلةمادام فی النعم المأخوذ البان شنعاء جلل من
مستوعرلغتنامه دهخدامستوعر. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) آنکه دشوار یابد جای و راه را. (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دشوارشمرنده . (از منتهی الارب ). و رجوع به استیعار شود.