وفقلغتنامه دهخداوفق . [ وَ ] (ع مص ) موافق یافتن کار خود را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سازوار آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). موافق و سازوار یافتن کار خود را. (ناظم الاطباء). || صواب و موافق مراد شدن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) سازواری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سازگار
وفقفرهنگ فارسی عمید۱. سازگار شدن.۲. مناسبت و سازگاری؛ مطابقت میان دو چیز.⟨ وفق دادن: (مصدر لازم، مصدر متعددی) مطابقت دادن؛ سازش دادن.
يُوَفِّقِفرهنگ واژگان قرآنتوافق و اصلاح بر قرار ميکند (جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای شرط قبل از خود می باشد و حرف ق در آخر آن به دليل تقارن با حرف ساکن يا تشديد دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
وفقکم الغتنامه دهخداوفقکم ا. [ وَف ْ ف َ ق َ ک ُ مُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) موفق باشید. خداوند موفق بدارد شما را.
وفقکم الغتنامه دهخداوفقکم ا. [ وَف ْ ف َ ق َ ک ُ مُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) موفق باشید. خداوند موفق بدارد شما را.
حازة بنی موفقلغتنامه دهخداحازة بنی موفق . [ حازْ زَ ت ُ ب َ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حازه ٔ... شود.
متوفقلغتنامه دهخدامتوفق . [ م ُ ت َ وَف ْ ف ِ ] (ع ص ) آن که با هم یکی و مجتمع نماید کلام مردم را و آماده سازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که کلام را جمع نموده و آماده و مهیا سازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق ... شود.
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن علی هروی ، مکنی به ابومنصور که در نیمه ٔ آخر سده ٔ چهارم و نیمه ٔ اول سده ٔ پنجم می زیسته است . او راست : کتاب معروف «الابنیة عن حقایق الادویة».
موفقلغتنامه دهخداموفق . [ م ُ وَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن خاصی خوارزمی ، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین ، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر