وقرلغتنامه دهخداوقر. [ وَ ق ُ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد بردبار و آهسته کار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وقرلغتنامه دهخداوقر. [ وِ ] (ع اِ) بار گران ، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ، اوقار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بار خر و استر، چنانکه وسق بار شتر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). خروار. (مهذب الاسماء). خربار. باری که آن را خر و استر توان
وقرلغتنامه دهخداوقر. [ وَ ] (ع مص ) گران گردیدن گوش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گران کردن گوش را. (منتهی الارب )(ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). سنگین گردیدن . || شکافتن ساق وکفتن آن شبیه خجکهای چشم و چاههای سنگ و شکافتن آن .(
وقرفرهنگ فارسی عمید۱. سنگینی.۲. [مجاز] سنگین و باوقار بودن.۳. [مجاز] بردباری.۴. (پزشکی) [قدیمی] سنگینی گوش و کری.
پوکرلغتنامه دهخداپوکر. [ پ ُ ک ِ ] (انگلیسی ، اِ) و آن گونه ای بازی است با ورق همچون بازی آس ، اما از آن کاملتر.
وقیرلغتنامه دهخداوقیر. [ وَ ] (ع ص ، اِ) استخوان شکسته ٔ شکافته همچو خجکهای چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || گو کلان درسنگ که آب گرد آید در وی ، و مغاکی در کوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). وقیرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گله ٔ گوسفندان یا گوسفندان ریزه
وکرلغتنامه دهخداوکر. [ وَ ] (ع مص ) مهمانی بنای نو دادن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مشت بر بینی کسی زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این تصحیف وکز نیست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || به آشیانه درآمدن مرغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || برجستن کودک
وقراتلغتنامه دهخداوقرات . [وَ ق َ ] (ع اِ) ج ِ وقرة. آثار و نشانه ها. (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقرة شود.
وقرةلغتنامه دهخداوقرة. [ وَ رَ ] (ع مص ) شکافتن ساق و کفتن آن شبیه خجکهای چشم و چاهکهای سنگ و شکافتن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وَقْرشود. || شکوخیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): وقرت الدابة؛ ای اصابها وقرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) کفتگی پای اسب از صدمه و ضربه ٔ سنگ
وقریلغتنامه دهخداوقری . [ وَ را ] (ع ص ) (دابة...) ستور بارکرده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وقریلغتنامه دهخداوقری . [ وَ ق َ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوباً، شبان وقیر که گله ٔ گوسفندان است ، یا فراهم آرنده ٔگوسفندان و خداوند خران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صاحب الحمیر. (از اقرب الموارد). || باشنده ٔ شهر. (منتهی الارب ). ساکنان شهر. (اقرب الموارد). ساکن در شهرهای بزرگ .
وقراتلغتنامه دهخداوقرات . [وَ ق َ ] (ع اِ) ج ِ وقرة. آثار و نشانه ها. (آنندراج )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقرة شود.
وقرةلغتنامه دهخداوقرة. [ وَ رَ ] (ع مص ) شکافتن ساق و کفتن آن شبیه خجکهای چشم و چاهکهای سنگ و شکافتن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وَقْرشود. || شکوخیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): وقرت الدابة؛ ای اصابها وقرة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) کفتگی پای اسب از صدمه و ضربه ٔ سنگ
وقریلغتنامه دهخداوقری . [ وَ را ] (ع ص ) (دابة...) ستور بارکرده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وقریلغتنامه دهخداوقری . [ وَ ق َ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوباً، شبان وقیر که گله ٔ گوسفندان است ، یا فراهم آرنده ٔگوسفندان و خداوند خران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صاحب الحمیر. (از اقرب الموارد). || باشنده ٔ شهر. (منتهی الارب ). ساکنان شهر. (اقرب الموارد). ساکن در شهرهای بزرگ .
متوقرلغتنامه دهخدامتوقر. [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) آهستگی نماینده و بردبار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). صابر و بردبار و آهستگی نماینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به توقر شود.
موقرلغتنامه دهخداموقر. [ ق َ ] (ع ص ) مرد با بار گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || خرما بابار (شاذ است ). (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خرمابن گرانبار. (آنندراج ). موقرة. (آنندراج ).
موقرلغتنامه دهخداموقر. [ ق ِ ] (ع ص ) مردباردار. (ناظم الاطباء). مرد با بار گران . (منتهی الارب ). || خرمابن گرانبار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). خرمابن باردار. (ناظم الاطباء). موقرة.
موقرلغتنامه دهخداموقر. [ م َ ق ِ ] (ع اِ) جای نرم نزدیک روی کوه و یاپایین آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
موقرلغتنامه دهخداموقر. [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) مرد آزموده ٔ خردمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد آزموده ٔ خردمند که تجارب روزگار وی را مستحکم کرده است . آزموده . بزرگی داشته شده و مرد سنگین و بردبار و باوقار و باعظمت و بااحترام و بزرگوار و باشکوه . (ناظم الاطباء). آهسته . سنگین . بردبار. ب