وقواقلغتنامه دهخداوقواق . [ وَق ْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر دریا، و بعضی گویند نام کوهی است و در آن معدن طلاست و مردم آنجا جمیع ظروف و اوانی خود و زنجیر و قلاده ٔ سگان از طلا کنند و بوزینه و میمون در آنجا بسیار است و آنها را خانه جاروب کردن و هیزم از جنگل آوردن و کارهای دیگر تعلیم دهن
وقواقلغتنامه دهخداوقواق . [ وَق ْ ] (ع ص ) مرد بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جبان و ترسو، مثل وکواک . (اقرب الموارد). || (اِ) درختی است که از آن دوات سازند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). درختی که در قدیم از چوب آن دوات می ساختند.
وقواقفرهنگ فارسی عمیددرختی افسانهای با میوههایی شبیه صورت انسان که از آن صدایی شبیه صدای آدمی شنیده میشود: ◻︎ همچون درخت وقواق او را طیور گویا / بر فتح شاه کرده الحمدلله ازبر (خاقانی: ۱۹۳).
وکواکلغتنامه دهخداوکواک .[ وَک ْ ] (ع ص ) گردگردنده در رفتار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || بددل و ترسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جبان . (اقرب الموارد).
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی از سیاحان انگلیسی ، وی بسال 1704 م . در سوتامپتون تولد یافت و در سال 1765 م . درگذشت . وی در مشرق زمین بسیاحت پرداخت ، مصر، سوریه ، جزیرة العرب ، و آناطولی را بدید و سیاحت ن
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) یکی از مستشرقین انگلیسی متولد بسال 1604 م . و متوفی بسال 1690 م . وی مدرس زبان عرب در آکسفورد بود و تاریخ ابوالفرج و بعض دیگر از آثار عربیه را بانگلیسی ترجمه و نقل کرده است . (قاموس
پوکوکلغتنامه دهخداپوکوک . [ پ ُ ک ُ ] (اِخ ) پسر پوکوک مستشرق انگلیسی مذکور در ماده ٔ قبل . وی بزبان عرب آشنائی داشت و در معیت پدرش تاریخ مصر عبداللطیف و پاره ای از کتب دیگر عربی را به انگلیسی نقل و ترجمه کرده است . (قاموس الاعلام ترکی ).
وکوکلغتنامه دهخداوکوک . [ وَک ْ وَ ] (اِ صوت ) آواز و صدا و غوغای سگ را گویند. (برهان ) (آنندراج ). وک وک . وق وق . وغ وغ . آواز سگ . (حاشیه ٔ برهان قاطع) : چون سگان محله چست بایستند وک وک آغاز کنند. (معارف بهأولد چ 1338 هَ .ش . ص <sp
وقواقةلغتنامه دهخداوقواقة. [ وَق ْ وا ق َ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد یاوه درای بسیارسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و همچنین امراءة وقواقة؛ زن یاوه درای بسیارگو. (اقرب الموارد).
لانیسلغتنامه دهخدالانیس . (اِخ ) نام جزیره ٔ معظمی از جزایر دریای هند و گویند شجر وقواق (درختی خرافی ) در نخستین جزیره ٔ آن روید. حکیم اسدی در مثنوی گوید : سه هفته چو راندند دل شادکام به کوهی رسیدند لانیس نام جزیره ٔ به پهنای کشور سرش همه بیشه وقواق بود
واقلغتنامه دهخداواق . (اِ) درختی است موهوم که بامداد بهار و شامگاه خزان کند. و گویندثمر و بار آن درخت به صورت آدمی و حیوانات دیگر باشد و سخن کند. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). واقواق . || بعضی بیشه و جنگلی را گفته اند که درخت واق در آنجا می باشد و گویند در آنجا کوهی است معدن طلای
وقواقةلغتنامه دهخداوقواقة. [ وَق ْ وا ق َ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد یاوه درای بسیارسخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و همچنین امراءة وقواقة؛ زن یاوه درای بسیارگو. (اقرب الموارد).