ولولغتنامه دهخداولو. [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 180 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ولولغتنامه دهخداولو. [ وِ ل َ / لُو ] (ص ) ولاو. در تداول ، متفرق . پراکنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). پاشیده . متلاشی .- ولو شدن ؛ پاشیدن از هم . پاشیده شدن . پراکنده گشتن .- || روی زمین پهن شدن . نقش زمین شدن .
چوپلولغتنامه دهخداچوپلو. (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . 1155 تن سکنه دارد. محصولش غلات ، حبوبات ، بادام ،کرچک و ذرت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ژیگولولغتنامه دهخداژیگولو. [ گ ُ ل ُ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) مرد خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند.
گولولغتنامه دهخداگولو. [ گ ُ ل ُ ] (اِخ ) نام بزرگترین رود کرس است ، که در بیست کیلومتری باستیا از بین میرود. درازای آن 75هزار گز میباشد.
ولواللغتنامه دهخداولوال . [ وَل ْ ] (ع اِ) شدت اندوه . (منتهی الارب ). || جغد نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ولواللغتنامه دهخداولوال . [ وَل ْ ](ع مص ) بانگ و فریاد کردن زن . || به ویل دعا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
ولوالجلغتنامه دهخداولوالج . [ وَل ْ وا ل ِ ] (اِخ ) شهری است از اعمال بدخشان پشت بلخ و طخارستان . (معجم البلدان ). شهری است خرم به خراسان و قصبه ٔ تخارستان و با نعمت های بسیار و آب روان و مردمان آمیزنده . (حدود العالم ) : گه به ولوالجم ولایت خویش گه به وخش و به ک
ولوالجیلغتنامه دهخداولوالجی . [ وَل ْ وا ل ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن صالح . از شاعران دوره ٔ سامانی است . او راست :جعد بر سیمین پیشانیش گویی که مگرلشکر زنگ همی غارت بغداد کندوآن سیه زلف بر آن عارض گویی که همی به پر زاغ کسی آتش را باد کند. (ازلباب الالباب ).
ولو شدنلغتنامه دهخداولو شدن . [ وِ ل َ / لُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاشیده شدن .پراکنده شدن . متفرق شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || نقش بر زمین شدن : فلان روی زمین ولو شد.
ولو کردنلغتنامه دهخداولو کردن . [ وِ ل َ / لُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) متفرق کردن . از هم پاشیدن . پراکندن . پخش کردن . پاشیدن روی زمین .
ولواللغتنامه دهخداولوال . [ وَل ْ ] (ع اِ) شدت اندوه . (منتهی الارب ). || جغد نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ولواللغتنامه دهخداولوال . [ وَل ْ ](ع مص ) بانگ و فریاد کردن زن . || به ویل دعا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
ولوالجلغتنامه دهخداولوالج . [ وَل ْ وا ل ِ ] (اِخ ) شهری است از اعمال بدخشان پشت بلخ و طخارستان . (معجم البلدان ). شهری است خرم به خراسان و قصبه ٔ تخارستان و با نعمت های بسیار و آب روان و مردمان آمیزنده . (حدود العالم ) : گه به ولوالجم ولایت خویش گه به وخش و به ک
داندولولغتنامه دهخداداندولو. [ دُ ل ُ ] (اِخ ) نام خاندانی به ونیز ایتالیا.از این خاندان چهار تن به منصب دُژی رسیده اند و دُژ عنوان رئیس جمهوری قدیم ژن و ونیز بوده است . نام دژان مذکور بدینگونه است :هانری اول ، وی به سال 1192 م . در <span class="hl" dir="ltr
دمولولغتنامه دهخدادمولو. [ دُ مُو ] (اِخ ) دهی است از دهستان خروسلو از بخش گرمی شهرستان اردبیل با 146 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
پینرولولغتنامه دهخداپینرولو. [ ن ِ رُ ل ُ ] (اِخ ) قصبه ٔ مستحکمی است در خطه ٔ پیامونته از ایتالیا، در 55 هزارگزی جنوب غربی تورینو. (قاموس الاعلام ترکی ).
چول مولولغتنامه دهخداچول مولو. (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکزی شهرستان سنقر. 400 تن سکنه دارد. از چشمه و قنات و رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات ، لبنیات ، توتون و تنباکو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)