ولوجلغتنامه دهخداولوج . [ وَ ] (ع ص ) کثیرالدخول .- خَروج ولوج ؛ کثیر الدخول و الخروج . (اقرب الموارد).
ولوجلغتنامه دهخداولوج . [ وُ ] (ع مص ) لِجَة. درآمدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به جایی درشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || والجة به کسی رسیدن َ و آن دردی است ، و فعل آن مجهول استعمال شود. (اقرب الموارد).
پوئلشلغتنامه دهخداپوئلش . [ ءِ ] (اِخ ) پِوِلچِه . قومی از اقوام اصلیه ٔ آمریکای جنوبی که در آرژانتین سکنی دارند این قوم مخصوصاً در جنوب پامپا، و شمال ریوکلرادو تا حدود ریونِگرو دیده میشوند. افراد این قوم سواران ممتازند و سواره حیوانات وحشی ناحیه را شکار میکنند.
ولجلغتنامه دهخداولج . [ وَ / وِ / وَ ل َ ] (اِ) پرنده ای است از تیهو کوچکتر که به عربی سلوی گویند و به ترکی بلدرچین و به هندی بودنه ، و این همان مرغی است که صاحب جهانگیری وشم خوانده است . (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ). کرک
ولوجالغتنامه دهخداولوجا. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 800 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
والجلغتنامه دهخداوالج . [ ل ِ ] (ع ص ) درآینده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ولوج . رجوع به ولوج شود.
اتلاجلغتنامه دهخدااتلاج . [ اِ ] (ع مص ) داخل کردن . (منتهی الارب ). گشاده کردن . ولوج . (زوزنی ). گشاده کردن دل .
ولجةلغتنامه دهخداولجة. [ وَ ل َ ج َ ] (ع اِ) سمج کوه که رونده در باران و جز آن در آن درآید. به فارسی باران گریز است . (منتهی الارب ). غاری است که عبورکننده از باران و جز آن خود را در آن میپوشاند. (اقرب الموارد). || خم وادی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جای ولوج . (اقرب الموارد). ج ، وَل
ولوجالغتنامه دهخداولوجا. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 800 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
مولوجلغتنامه دهخدامولوج . [ م َ ] (ع ص ) رجل مولوج ؛ مرد سختی دیده . (منتهی الارب ). مرد سختی روزگارچشیده . (ناظم الاطباء). || درددندان رسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).