ونلغتنامه دهخداون . [ -ون ] (ع پسوند) علامت جمع مذکر سالم در زبان عربی در حالت رفعی . (فرهنگ فارسی معین ) : از این صورت اگر بیرون شوی تومه و خورشید محجوبون شوی تو.عطار.
ونلغتنامه دهخداون . [ وَ ] (اِ) زبان گنجشک ، و آن درختی است که چوبی محکم دارد و از آن الوار سازند و در ساختمانهابه کار برند. این درخت در جنگل ها بسیار روید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به زبان گنجشک شود. || میوه ای است مغزدار که به ترکی چتلاقوچ و به عربی حبةالخضراء گویند. (برهان ). می
ونلغتنامه دهخداون . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیاسر بخش قمصر شهرستان کاشان . سکنه ٔ آن 450 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ونلغتنامه دهخداون . [ وَ] (پسوند) شبیه و مانند، مرادف وان . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). پسوندی است دال بر شباهت و مانندگی ،چنانکه در پلون (پلوان )، نارون و غیره : فروغ از توست انجم را بر این ایوان مینوون شعاع از توست مر مه را بر این گردون مینایی .<p
قانون جابهجایی وینWien displacement lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که بنابر آن حاصلِضرب دمای مطلق جسم سیاه و طولِموج شدت تابش بیشینة آن مقداری ثابت است نیز: قانون جابهجایی displacement law
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
ونگ و ونگلغتنامه دهخداونگ و ونگ . [ وَ / وِ گ ُ وَ / وِ ] (ترکیب عطفی ، اِ صوت مرکب ) در تداول ، ناله ٔ توأم باگریه . زاری همراه گریه . آوای گریه ٔ ممتد و آهسته .
ونگ و ونگ کردنلغتنامه دهخداونگ و ونگ کردن . [ وَ / وِ گ ُ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ونگ ونگ کردن .
ونگ ونگ زدنلغتنامه دهخداونگ ونگ زدن . [ وَ وَ / وِ وِ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، ونگ زدن . رجوع به ونگ زدن شود.
ونندرلغتنامه دهخداونندر. [ ] (اِخ ) ناحیتی است ، شرقش براذاس ، جنوبش خزران ، مغربش کوه و شمالش مجفری و مردمانی اند بددل و ضعیف و درویش و کم خواسته . (حدود العالم ).
ونندونلغتنامه دهخداونندون . [ وَ ن َن ْ ] (اِخ ) از قرای بخاراست . گروهی از محدثان بدان منسوب و به ونندونی مشهورند. رجوع به معجم البلدان و الانساب سمعانی شود.
ونکهلغتنامه دهخداونکه . [ وَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) بر وزن و معنی بلکه است که کلمه ٔ ترقی باشد، و به عربی بل گویند. (برهان ) (انجمن آرا).
دامکش خونلغتنامه دهخدادامکش خون . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان . واقع در 36هزارگزی شمال خاوری زنجان . کوهستانی و سردسیر و دارای 126 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات است و محصول آن غلات . شغل مرد
دامونلغتنامه دهخدادامون . (اِخ ) از حکمای قدیم یونان و از فیثاغوریان است ، دوست پیتیاس و معاصر دنیس جبار سیراکوس و جبار مذکور وی را محکوم باعدام کرد اما پیش از اجرای حکم اذن یافت که برای تمشیت امور خانه ٔ خویش بزادگاه خود رود و دوستش پیتیاس ازو پایندانی کرد. چون مهلت مقرر سرآمد دامون فرانرسید،
دامیرونلغتنامه دهخدادامیرون . (اِخ ) (ژان فیلیبر) نام فیلسوف و روانشناس فرانسوی . وی متولد بلویل 1794و متوفی به سال 1862 م . است . (قاموس الاعلام ترکی ).
دانتونلغتنامه دهخدادانتون . [ تُن ] (اِخ ) (ژرژ - ژاک ) از رجال مشهور دوره ٔ انقلاب فرانسه است . وی 1759 م . در قصبه ٔ آرسیس سور اوب متولد شد و تا سال 1791 به اشاره ٔ شاه وکیل بود. در دوره ٔ انقلاب افکار جمهوری خواهی را پذیرفت
دانرمونلغتنامه دهخدادانرمون . [ رِ م ُ ] (اِخ ) یا دامرمون . شارل ماری دو. ژنرالی فرانسوی ، فرماندار الجزایر. متولد 1783 و مقتول در 1837 م . .